جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 15 آبان 1400
  • 3:46 ب.ظ

خلاصه درس نام اوران دیروز امروز فردا

خلاصه درس نام اوران دیروز امروز فردا

امروز براتون مطلبی با عنوان زیر براتون آماده کردیم که امیدواریم مورد استفاده قرار بگیره و حتما در قسمت کامنت ها دیدگاهتون رو به اشتراک بزارید :

بعد از ظهر یکی از روزهای پایانی فروردین بود. کم کم روزها بلندتر می‌شد و زمان بیشتری برای بازی و مطالعه یا گفت‌وگو با دوستان، پیدا می‌کردیم. آن روز، کمی با بچه‌های کوچه، بازی کردیم. بعد من و بهمن گوشه‌ای نشستیم و درباره‌ٔ موضوع درس باهم صحبت کردیم.
پس از چند دقیقه، بهمن گفت: «پوریا، بلند شو، تا کتاب‌فروشی سر خیابان برویم».
راه افتادیم و به طرف کتاب‌فروشی «خانه‌ٔ فرهنگ» رفتیم. کتاب‌فروش، مردی تقریباً پنجاه ساله و بسیار خوش اخلاق و مهربان بود. ما بچه‌ها هم او را دوست داشتیم.

به کتاب‌فروشی که رسیدیم، ایستادیم و از پشت شیشه، کتاب‌ها را که خیلی منظّم و خوش‌نما، چیده شده بودند، تماشا کردیم. گاهی به اسم کتاب‌ها و گاهی به تصویر روی جلد آنها خیره می‌شدیم و آن‌ها را به همدیگر نشان می‌دادیم. در همان لحظه، آقای فرهنگ، صاحب کتاب‌فروشی، بیرون آمد و به ما گفت: «بچه‌ها! خوش آمدید؛ چرا اینجا و این‌طوری! بیایید داخل. کتاب‌ها دوست دارند شما آنها را خوب نگاه کنید و ورق بزنید».

سلام کردیم و گفتیم: «نه، مزاحمتان نمی‌شویم».
آقای فرهنگ، حرفش را تکرار کرد و گفت: «نه، این جوری نمی‌شود. بیایید با شما کار دارم».

پذیرفتیم و وارد کتاب‌فروشی شدیم. به هر طرف که نگاه می‌کردیم، کتاب‌های رنگارنگ و کوچک و بزرگ به طور منظم کنار هم چیده شده بودند.
یک لحظه با خودم گفتم: «این همه کتاب! چه کسانی این کتاب‌ها را نوشته‌اند؟ چه کسانی این همه کتاب را می‌خوانند؟».
محو تماشا و غرق این فکر بودم که صدای آقای فرهنگ مرا متوجه خود کرد: «بچه‌ها؛ این کتاب، خیلی خوب است. تازه آمده؛ برای شما مناسب است».
من و بهمن به طرف او رفتیم. کتاب را از دستش گرفتیم و نگاهی به اسمش کردیم، «نام‌آوران دیروز، امروز، فردا».

آقای فرهنگ گفت: «این کتاب، شما را با بزرگ‌مردان و دلاوران دیروز و امروز میهن عزیزمان ایران، آشنا می‌کند، شما اگر گذشته و امروزتان را خوب بشناسید، در آینده‌ٔ نزدیک، خودتان هم یکی از نام آوران فردای ایران خواهید شد».
من به شوخی گفتم: «آقای فرهنگ! پس لطف کنید یک جلد هم به بهمن بدهید، تا میان این نام‌آوران، بر سر خواندن کتاب، کشمکشی پدید نیاید».

ایشان هم لطف کردند و یک جلد به دوستم بهمن دادند. هر کدام در گوشه‌ای از کتاب‌فروشی، سرگرم تماشا و خواندن بخش‌هایی از کتاب شدیم.
کتاب سه فصل داشت: «نام‌آوران دیروز، نام‌آوران امروز، نام‌آوران فردا».

فصل دوم یعنی «نام‌آوران امروز» بیشتر توجه مرا به خود جلب کرد. فهرست مطالب فصل را نگاه کردم، دیدم مربوط به تاریخ معاصر و مخصوصاً بزرگان و نام‌آوران دوره‌ٔ انقلاب اسلامی است. از چهره‌های رشید و دلاور دوران هشت سال دفاع مقدّس تا دانشمندان و شهدای علمی و فناوری هسته‌ای مانند شهید مصطفی احمدی روشن، شهید حسن تهرانی مقدّم، شهید مسعود علی محمّدی، شهید داریوش رضایی نژاد و شهید مجید شهریاری.

صدای بهمن، ناگهان مرا به خود آورد: «بلند شو، هوا دارد تاریک می‌شود. بقیه را بگذار برای بعد».
گفتم: «نه، نمی‌شود؛ صبر کن این را برایت بخوانم، مطلب جالبی درباره‌ٔ شهید احمدی روشن است:

«مصطفی به مادرش می‌گفت: مامانی.
پشت تلفن، لحنش را عوض می‌کرد و با مادرش مثل بچه‌ها حرف می‌زد. گاهی وقت‌ها مادرش که می‌آمد دَم در شرکت، می‌رفت دو دقیقه، مادرش را می‌دید و بر می‌گشت؛ حتی اگر جلسه بود.
بچّه‌ها تعریف می‌کردند، زمان دانشجویی، وقتی بیمار می‌شد، پیش پزشک هم که می‌خواست برود، با مادرش می‌رفت ….».

در حالی که آخرین نگاه‌هایم به تصویر سیمای جوان، «احمدی روشن»، دوخته شده بود، برخاستم. اما دلم نمی‌خواست چشم از چهره‌ٔ پر امید این جوان بردارم.  ناگزیر، کتاب را بستم و به آقای فرهنگ تحویل دادم و گفتم: «ان شاالله به زودی پولی جمع می‌کنم و می‌آیم این کتاب را می‌خرم و می‌خوانم».

بسیار سپاسگزاری کردیم، و پس از خداحافظی به طرف خانه‌هایمان، روانه شدیم.

۱- بهمن در بعد از ظهر یکی از روزهای بهاری به کتاب‌فروشی رفت. درست
۲- در فصل دوم کتاب، در مورد نام آوران دیروز مطالبی نوشته شده بود. نادرست
۳- دلاوران دوران هشت سال دفاع مقدّس، از نام‌آوران معاصر کشورمان هستند. درست

۱- آقای فرهنگ کدام کتاب را برای بچّه‌ها مناسب دانست؟ کتابی که بچه‌ها را با بزرگ‌مردان و دلاوران دیروز و امروز میهن عزیزمان ایران آشنا می‌کند.
۲- شناختن بزرگ‌مردان و دلاوران گذشته و امروز، چه کمکی به ما می‌کند؟ ما اگر گذشته و امروزمان را خوب بشناسیم در آینده‌ای نزدیک با تلاش زیاد و اراده استوار خودمان هم یکی از نام‌آوران فردای ایران خواهیم شد.
۳- از نام‌آوران دیروز چه کسانی را می‌شناسید؟ کوروش و داریوش هخامنشی، سورنا، آریوبرزن، آرش کماندار، فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، ابوعلی سینا، زکریای رازی، خوارزمی، خیام، ابوریحان بیرونی و …
۴- به نظر شما، مقصود از «نام‌آوران فردا» چه کسانی هستند؟ دانش‌آموزانی که امروز با کوشش و تلاش و انگیزه و علاقه‌ٔ فراوان درس‌هایشان را به خوبی می‌آموزند تا آینده‌ای درخشان و شکوهمند برای کشوز ایران بسازند.

فضاسازی در سخن
به جمله‌ٔ کوتاه سمت راست و جمله‌ٔ گسترش یافته‌ٔ سمت چپ توجّه کنید:
– بعد از ظهر بود.   بعد از ظهر یکی از روزهای پایانی فروردین بود.
– مردی تقریباً پنجاه ساله بود.   مردی تقریباً پنجاه ساله و فردی خوش اخلاق و بسیار محترم بود.
– کتاب‌ها را تماشا کردیم.   کتاب‌ها را که خیلی منظّم و خوش‌نما چیده شده بودند، تماشا کردیم.
همان‌گونه که در نمونه‌های بالا دیدید، جمله‌های سمت راست کوتاه هستند و با کلمات کمتری نوشته شده‌اند. کوتاهی جمله‌ها، اطّلاعات اندکی به ما می‌دهند. مثلاً جمله‌ٔ «کتاب‌ها را تماشا کردیم»، خبر زیادی به ما نمی‌دهد، امّا در جمله‌ٔ گسترش یافته‌ٔ مقابل آن، فضای بیشتری توصیف شده است و اطّلاعات کامل‌تری از آن دریافت می‌کنیم.

* جمله‌های کوتاه زیر را گسترش دهید:
– کتاب را بستم.  کتاب داستان قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب را آرام بستم.
– مادرش را دید.  مادرش را در حالی که نگران چشم به او دوخته بود دید.

گاهی با افزودن کلماتی که زمان، مکان، موقعیت یا چگونگی فضا را بیان می‌کنند، نوشته را گویاتر، گیراتر و گسترده‌تر می‌سازیم.

به قصّه‌ٔ «پرواز روباه» که برای شما پخش یا خوانده می‌شود، با دقّت گوش دهید و سپس درباره‌ٔ پرسش‌های زیر، گفت‌وگو کنید.

پرسش‌ها
۱- شروع داستان چگونه بود؟
۲- زمان سفر، مربوط به چه دوره‌ای بود؟ خیلی خیلی قدیم زمانی که هنوز اتوبوس اختراع نشده بود!
۳- چرا مهمان‌دار، روباه را از هواپیما اخراج کرد؟ چون به همراه دوستانش برای بار سوم او را سر کار گذاشته بود.
۴- در این داستان از چه ضرب‌المثل‌هایی استفاده شده است؟ کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس شوخی!
۵- مسیر سفر از کجا به کجا بود؟ سمرقند به بخارا
۶- چرا روباه به گریه افتاد؟ چون مهماندار در هواپیما را باز کرد و قصد داشت او را وسط زمین و آسمان پیاده کند.
۷- چرا مهماندار کلاغ و دارکوب را از هواپیما بیرون نینداخت؟ چون آنها پرنده بودند و از نظر مهماندار احترام پرنده‌ها بسیار واجب است.
۸- روباه پس از اخراج از هواپیما، کجا افتاد و چه کرد؟ روباه روی سقف یک مرغدانی سقوط کرد و پس از سقوط، خود را تکاند و شکمی از عزا در آورد.
۹- کدام جمله‌های داستان به نظر شما خنده‌دار بود؟

بخوان و حفظ کن

سرای امید

ایران، ای سرای امید
بر بامَت سپیده دمید
بنگر کزین رَهِ پُر خون
خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دل‌ها پُر خون است
شکوهِ شادی، افزون است
سپیده‌ٔ ما گلگون است
که دست دشمن، در خون است

ای ایران، غَمَت مَرِساد
جاویدان، شکوه تو باد
راه ما راهَ حق، راهَ بهروزی است
اتحّاد، اتحّاد، رمز پیروزی است
صلح و آزادی
جاودانه در همه جهان، خوش باد
یادگار خون عاشقان، ای بهار
ای بهار تازه جاودان در این چمن شکُفته باد.

هوشنگ ابتهاج (سایه)

۱- این شعر، کلید موفّقیت و سربلندی ملّت را چه می‌داند؟ اتحاد مردم با یکدیگر
۲- شعر را هم‌صدا (هم‌نوا، هم‌آوا) بخوانید.

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *