جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 25 آذر 1400
  • 8:58 ق.ظ

شعر در مورد پرنده

شعر در مورد پرنده

 

شعر در مورد پرنده و پرندگان.با مجموعه شعر در مورد پرنده شاهین و مهاجر ، اشعاری زیبا در مورد پرنده و قفس ، زیباترین شعر در مورد پرنده برای کودکان در سایت جالب فا همراه باشید .

اشعار پرنده

پرندگان مهاجر رفتند

تنها سارها ماندند

در گیر و دار گفتگوهای شامگاهی

بر پهنۀ نیزار

پرندۀ کهربایی رفت

قیقاج و اوج بازی

در پگاهی خیس

پاییز آمده است

کنار پنجره ام

لحظۀ شنگرف

با برشی ژرف

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

پرنده گفت: کوچ

درخت گفت: آه

 پرنده کوچ کرد و رفت تا بهار

درخت ماند و انتظار»

سال‌هاست رفته‌ای و من

هنوز به خودم می‌لرزم

درست مثلِ شاخه‌ای که چند لحظه قبل

پرنده‌اش پریده باشد

شعر در مورد آرزو

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

قلبِ بزرگ ما

پرنده ی خیسی ست

بنشسته بر درختِ کنار خیابان

در زیر ِ هر درخت

صدها هزار برهنه ی بیدار

از تبر

جنگل

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

نامت را

به تمام پرنده ها یاد داده ام

به آسمان

به ابرها

و به شعرهایم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

فقط یک سگ نادان

به سوی پرنده‌ای در حال پرواز

پارس می‌کند.

باب مارلی

شعر در مورد سگ

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

حسودی ام می شود

به پرنده ها

همین که هر روز سفره ی مهربانی ات را

برای گنجشکهای عصرانه تکان می دهی

شعر در مورد حسادت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

غمگینم

خودم را بغل گرفته ام

و شانه هایم

چون گهواره ی کودکی گریان

تکان تکان می خورد!

غمگینم

و می دانم هیچ پرنده ای

روی شاخه های لرزان یک درخت

لانه نخواهد ساخت!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

تو می توانی

از پله ها بالا بروی

گل های آفتابگردان را

تماشا کنی،

برای پرنده ها نان خشک بریزی

اما نمی توانی

رویای زنی که با درخت آواز خوانده،

با پرنده ریشه زده،

و در دریا غرق شده را پس بگیری

شعر گل آفتابگردان

ای گل شکسته ساقه ، گل پرپر

که به یاد هجرت پرنده هایی

توی یأس مبهم چشمات می بینم

که به فکر یه سفر به انتهایی

شعر در مورد هجرت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

آهای همشهری جون حالت چطوره

حال میزون امسالت چطوره

پرنده تو قفس بالت چطوره

توی این وضع، اقبالت چطوره

شعر در مورد هوای پاک

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

امروز خورشید درخشان‌تر است

و آسمان آبی‌تر

نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد

و پرنده آواز  جدید می‌سراید

امروز بهاری دیگر است

در روز تولد مهربان‌ترین

در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است

امروز را شادتر خواهم بود

و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد

جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد

تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود

ای مهربان‌ترین

روزهای زندگی هر روز گوارا باد

میلادت مبارک

شعر در مورد تولد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد پرنده مهاجر

کجا پناه گرفته ای

پرنده ی پرهیاهوی گرمسیر

کجا آشیان ساخته ای

وقتی از تمام مرزها

و برجک ها 

و جاده ها

گذشته ات به سمت تو شلیک می کند

و هیچ سرزمینی

درخت هایش چنان افرا نیستند

که باد و یادها را تاب بیاورند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست،

برای زنده نگه داشتن عشق است.

عشق، در قاب یادها، پرنده ای ست در قفس.

عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

چه بوی خوشی می‌آید از حواشی این پونه‌زار!

باید آنجا

آن دوردستِ کمی مانده به رود

باران باشد،

یک جاده‌ی خیس نقره‌پوش آنجا

پیچیده‌ی نم و نی

پر از نقش پای پرنده و آهوست

آنجا بادهای از شمال آمده

دارند رمه‌های سراسیمه‌ی مه را

به جانب دره‌های پنج و نیم غروب می‌برند!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

نام تو پرنده‌ای‌ست در دست من

تکه‌ای یخ بر روی زبانم

نام تو باز شدن سریع لب‌هاست

نام تو چهار حرف

توپی گرفته شده در هوا

ناقوسی نقره‌ای‌ست در دهانم

لیوانی آب باشد

و خُرده‌ای نان

و دست‌های تو …

 هیچ پرنده‌ای

به اندازه‌ی من

این قفس را

دوست ندارد…!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

به خانه خواهم آمد

اگر جاده‌های طولانی صد پاره شوند

اگر این تاریکی‌ مرموز امان دهد

اگر سکوت، از سرِ زبان‌های بی‌ مهرِ ما بیفتد

اگر باران ببارد

و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید

آه … اگر باران ببارد

اگر باز دوستم داشته باشی‌.

پرنده ای که از بام شما پرید

شعر در مورد پرنده برای کودکان

در نی زار

پرنده ای اندوهگین می خواند

گویی چیزی را به یاد آورده

که بهتر بود

فراموش کند.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

من با چشمان تو

اندوه آزادیِ هزار پرنده ی بی راه را

گریسته بودم

و تو

نمی دانستی…

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

پرنده های خیالم

سر به بالش وصل تو می سایند…

این زن

به معراج نمی رسد

مگر از سینه ی تو…

 آغوش که می گشایی

پریان قصه

غبطه می خورند

به بوسه هایی که

به ابریشم تنم می نشانی.

شعر در مورد پرنده و قفس

نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد

گریه‌های جمله عالم در وصالش خنده شد

یاد آن کس کن که چون خوبی او رویی نمود

حسن‌های جمله عالم حسن او را بنده شد

جمله آب زندگانی زیر تختش می‌رود

هر کی خورد از آب جویش تا ابد پاینده شد

یک شبی خورشید پایه تخت او را بوسه داد

لاجرم بر چرخ گردون تا ابد تابنده شد

زندگی عاشقانش جمله در افکندگیست

خاک طامع بهر این در زیر پا افکنده شد

آهوان را بوی مشک از طره‌اش بر ناف زد

تا مشام شیر صید مرج‌ها غرنده شد

بال و پر وهم عاشق ز آتش دل چون بسوخت

همچو خورشید و قمر بی‌بال و پر پرنده شد

ای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافت

برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد

نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد

گریه‌های جمله عالم در وصالش خنده شد

یاد آن کس کن که چون خوبی او رویی نمود

حسن‌های جمله عالم حسن او را بنده شد

جمله آب زندگانی زیر تختش می‌رود

هر کی خورد از آب جویش تا ابد پاینده شد

یک شبی خورشید پایه تخت او را بوسه داد

لاجرم بر چرخ گردون تا ابد تابنده شد

زندگی عاشقانش جمله در افکندگیست

خاک طامع بهر این در زیر پا افکنده شد

آهوان را بوی مشک از طره‌اش بر ناف زد

تا مشام شیر صید مرج‌ها غرنده شد

بال و پر وهم عاشق ز آتش دل چون بسوخت

همچو خورشید و قمر بی‌بال و پر پرنده شد

ای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافت

برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد

شعر از مولانا

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم

ای بارها خریده از غصه و زحیرم

من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم

جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم

خوشتر اسیری تو صد بار از امیری

خاصه دمی که گویی ای خسته دل اسیرم

خاکی به تو رسیده به از زری رمیده

خاصه دمی که گویی ای بی‌نوا فقیرم

از ماجرا گذر کن گو عقل ماجرا را

چنگ است ورد و ذکرم باده‌ست شیخ و پیرم

ای جان جان مستان ای گنج تنگدستان

در جنت جمالت من غرق شهد و شیرم

من رستخیز دیدم وز خویش نابدیدم

گر چون کمان خمیدم پرنده همچو تیرم

خاکی بدم ز بادت بالا گرفت خاکم

بی‌تو کجا روم من ای از تو ناگزیرم

ای نور دیده و دین گفتی به عقل بنشین

ای پرده‌ها دریده کی می هلی ستیزم

من بنده الستم آن تو بوده استم

آن خیره کش فراقت می راند خیر خیرم

کی خندد این درختم بی‌نوبهار رویت

کی دررسد فطیرم تا نسرشی خمیرم

تا خوان تو بدیدم آزاد از ثریدم

تا خویش تو بدیدم از خویش خود نفیرم

از من گذر چو کردی از عقل و جان گذشتم

در من اثر چو کردی بر گنبد اثیرم

در قعده‌ام سلامی ای جان گزین من کن

تا بی‌سلام نبود این قعده اخیرم

من کف چرا نکوبم چون در کف است خوبم

من پا چرا نکوبم چون بم شده‌ست زیرم

تبریز شمس دین را از ما رسان تو خدمت

خدمت به مشرقی به کز روش مستنیرم

شعر در مورد انار

شعر از مولانا

به پاس بودنت هر روز پرنده ی مرده ای پرواز می کند

قفسی می شکند و به تعداد میله های قفس نرگس می روید.

در انبوه پرندگان مرده دیوانه ترینشان منم سینه ام از شوق آزادی سرخ است

و طولانی ترین نامه تاریخ را به پایم بسته ام. پنجره را بازکن بگذار روی شاخه های شانه ات بنشینم

امروز، خدا مرا به شوق آمدنت آزاد کرده است نام تو کلید زندان من بود …

شعر از “جلال حاجی زاده”

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

لیوانی آب باشد

و خُرده‌ای نان

و دست‌های تو …

 هیچ پرنده‌ای

به اندازه‌ی من

این قفس را

دوست ندارد…!

شعر در مورد آب

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

اگر تو امتداد بهار نیستی پس این شکوفه‌های قلبم را از چه دارم

ببین چگونه عطر تن‌ت باران می‌شود و من با بوی تو خلوت می‌کنم

اگر تو امتداد بهار نیستی این پرنده چه می‌گوید دارد دور قلبم می‌چرخد

زمین می‌خورد بال‌ می‌زند قلبم تند می‌کوبد و من می‌ترسم بگویم دوستت دارم

می‌ترسم زیاد به تو فکر کنم می‌ترسم نامت را روی کاغذ بنویسم

آه، این‌ها‌ یعنی من عاشقت شده ام…

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

دیروز وقتی کنارت بودم احساس پرنده ای را داشتم

که در کنار آدم ها امنیتی وصف ناپذیر داشت!

احساس گلی را که چیده نشد و جاماند از گلفروشی ها و گلدان های بلورین حس می کردم

درختی خوشبختم که جاده، دیگر از او عبور نخواهد کرد

و گاه خودم را رودی آزاد می دیدم بی هیچ سد و معبری…

دیروز وقتی کنارت بودم چون جشنِ روزهایِ استقلال، احساس شادمانی می کردم!

چون بزرگداشت سربازی ملی، احساس غرور و طالع ام به شکلی ستودنی داشت

رقم می خورد چه خوب که یافتمت دیروز احساس آدمی را داشتم

که حالا، آدمیان را دوست دارد و عشق بی آنکه بفهمم

اندوه و تنهایی ام را سرزنش کنان به دور دست ها فرستاده بود.

شعر از”حمید جدیدی”

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

آسمان که نشد،

چرا درخت نباشم …

وقتی

تو

در من

اینهمه پرنده ای؟

ذهنم

پُر از لانه هایی است

که برای تو ساخته ام

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *