جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 1 دی 1400
  • 9:22 ب.ظ

شعر در مورد هرات

شعر در مورد هرات

شعر در مورد هرات ، اشعار محلی هراتی و شعر و دوبیتی به لهجه هراتی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد هرات

فرسوده شد جان من درگوشه تنهایی

ناله میکنـــــدلب من باســـــوزجدایی

یک طرف سپاه غمست یکسومایوسی

به جان ناتوانم فتــاده اند چندتـــایی

به هرسو چون مینگرم نشان غم است

کجابــرم تاارام شـــود این دل هـوایی

به اقـــدام لرزانم خدایــا رهء بگشای

تابرآسـایــم ازین دنیــای غوغایــی

یا به سامان رسان حاجت دعایم را

یاصبرم بده یـــارب ازکاردنیایــــی

سرگذاری”محمود”به حکمت تسلیمی

هیچ جای نرسی توبــاین دل هرجایی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر هرات

روزنه توکــیل مراغفـــلتم مسدود کرد

همه هسـتی ام راچون حـبابی دود کرد

پهـنای دامــن شـکرانه بی نهـایت است

تـوکل کـــرد آنــکه دو دنیــاســود کرد

ابـــراهیم غافــل الطـاف الهــی نــــبود

آخر همچو گلستانی آتــش نمـرود کرد

خودســـــتایی نیست نمایـش جان بود

تـوکـل بـه جبـــینش طالـع مســعود کـرد

دریغا که مغرض چشم دیدن رانداشـت

این کرشـمه راتعـبیر غرض آلود کـرد

ازحجاب غفلت تابیرون گشت “محـمود”

ایامی به سـرشد تاســربـه سـجود کـرد

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد رامهرمز ، شعر کوتاه و عاشقانه در مورد شهر رامهرمز

شعر درباره هرات

تاهوس به دست وسوسه دلبـــسته است

سفرۀ خجالت رنگ برنگ آراسته است

این شرمء حضورمانع شرح غـم است

سیــنۀ خـموش ما نامۀ ســربســته است

گرنــاخدای جــان دیــده بـه طالع کـــند

کشــتی عیش ما، به گل نشـــسته است

دروغ به نــقش مایـوسی رنـگ نمیزند

همچوماری به گنج سخن نشـسته است

خنــــــده گرطرواتی زلب دریغ میکند

دهن کجی کـــندچودندان شکسته است

ســـیرممکن به خلوت شب باز میشود

به بیداری پــای امکان شکســته است

انتظاربــه وصل نــازخماری میــکشد

دربیــقراریها ســیروقت آهســته است

به سیاه مشـــقی سر نـی را بریده اند

حمیل سرفرازی دست شکــسته است

ازلطف نســــیه ها نسیان کده آباد شد

بسکه بازار “محمود”ورشکسته است

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد سلمان هراتی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سلمان هراتی در مورد بهار

دلـم رامـاتــم جــدایی رودخـــون دارد

نـالـه ها به کنـج لبـم سازجـنون دارد

حـیاعقــده میکنـد گــریـه اشـــــکم را

ورنـه فکـــرسـیالـی بـا جیـحــون دارد

نـبرد چـه دشواراست به جبـهه فـراق

زندگی به ایــن غم ها صدقـشون دارد

انــدوه دنـیایـکطـرف غـم یـاربه یکسو

صــدسـپاه غـم به دلـم شبـــیخون دارد

دلـــم هـدایت نمیشود بـه هامـون صبر

لحظــه وداع بــــه دلــم نیشـگون دارد

عصـای فـریب گذارد هـوس بپــای آدم

ایــن پیــرکهــنه کـــار صـدفــسون دارد

دل جــشن سـروردارد لحظـه وصـال را

آن ایــام فــــرخـــنده را همـایــون دارد

رمزفـناست ” محمـود ” واین ختم کار

انـــاللــه و انـــاالـــــیه راجــــعون دارد

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جاجرم ، شعر کوتاه و عاشقانه در مورد شهر جاجرم

شعر درباره شهر هرات

غم عشقت قامتم راتماشــــایی ساخته

این مشت اســتخوانم راهــــوایی ساخته

شـــــکوه نمیـــگذاردپاس عفـت کلام را

بــدی روزگاردهـن راهـــــرجایی ساخته

بلــبل پابـند طلســم شورانگـــــــیزنیست

گـــل چاک پیــــرهن بـه دلربایــی ساخته

هوس نگذاشت پابه دایره طاعــت کشیم

توقـــــع زندگـــی آدم رادنیـــــایی ساخته

به تشویش روزی محبت سازگاری نکرد

رخت بنــــدیم جایـکه مـهرصفایی ساخته

به آشنایی ها”محمود”غضبناک خویشم

هجــوم حیـا رخسـارم حـــنایی ســــاخته

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سلمان هراتی درباره امام زمان

درین مـکان عـزت نفـس بار مطرود اسـت

درین آزمون به صفایی همه مردود اســت

کـــج روی زنـدگی صـد افراز کمـــین دارد

از ســـیلی روزگــارایـن گـونه کـبود اسـت

من وتــو بودیــم چـون ما نبـودیم سوختیم

فنـــــــای آدم بیشــــــترازتـب وجـوداست

بـــارحـلاوت را بـــه محــمل سـودا زده اند

عمــر همچو سرابی شاهـــد مقصـود اســت

حسن خط بی ریاضـــت کمال پیـــــری ندید

وصال نوعــروس درین حـجله زوداسـت

محکوم قسمت را کــــــی مژده رهایی دهــد

به عــذربی گـناهان چـارجهت مسدود اسـت

مستـغـنی بـه تجـمل تـعلــق خـاطـرنـپذیــرد

جــلوه شــهانه به چشمش پـرواز دوداسـت

رضـایت خـاطـربـه قــفای حـسن نظــرشـــد

اشتــیاق زیـاد درگــرو گفــت و شــنوداست

“محمـــود” به قربانگاه اعتماد بوسه زد

همـچوایــاز مــنتظــــرامــر ورود اســـت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره شهر هرات

چـوبـلبل،ازوداع چـمن گــریه میکـنم

مسـافــرم،ازداغ وطـن گــریه میکنـم

گــذاشـتــه انــد تــرابــادام روزگــــار

ای صـید بـه حـال تـومن گریه میکنم

بـه ویـرانــگری تـوای روزگــاردون

افسرده چون حصارکهن گریه میکنم

ای نفـــس، چه آوردی بـروزگـارمـن

بعــدمرگ هم بـزیـرکفـن گریه میکنم

دیــده کی توانـم به چشـم تــو ازشـرم

افتـــیده ســــر بـه یـخن گـریه میکنـم

نـترســم روبـرو ازجـلوه مردانه غیـر

من ازحیلــــه دشـــمن گــریه میــکنم

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد بم ، شعر درباره شهرستان و ارگ قدیم بم و زلزله بم

شعر در مورد هرات

ادب بـه جـلوه گـاه شرف نگـین بالاسـت

چـو بلــندای آبـرو ایـن چنـین بـالاســـت

هـوس به تابـوت عبرت خاک نیــــندازد

به تـدفـین نیکی نـوک آستــین بـالاســت

مـعرکه را انتـظار شـــکارفرصت است

به فصل درونقــش خوشه چین بالاســت

فکرتعرض به منطق سـربازتـرس ندارد

واهـمـۀ مرگ به قــید کمـین بالاســــــت

دریـن زمـان تـلاطـم هـوس چـــه میکـند

ازحــیرت نگاهـم خط جبــین بـالاســــت

صـدق کــلام راکجاهـرلـب پاس مـیکــند

سرخوش باور، بـه یک آفریـن بالاســت

چشــم پـیرحریص کـجاجـلوه گــوربیـــند

پلــک طـماع تـابـدم واپســین بـالاســــت

عاقلء به تدبیرش دستم نگرفت”محمود”

گمان بــــــــاطـلم رانقـش یقیـن بـالاسـت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شهر هرات

سراپاخونم وبانقش زمانه میسازم

مجبورم وبانــازهردیوانه میسازم

میسوزم بـه اشکی کزمژگانی چـکد

به هرگنجی دلــم را ویرانـه میسازم

دیده ودل را به جلوگاه حسرت خود

این را دام وآنــراهــم دانــه میسازم

من ره گـم نــشاطم ووامانده تقــدیر

به دوام خویش هردم بهانـه میسازم

هـجوم چـین را سـدی حایل نمیسازد

به خاطرات جوانــیم آشیانـه میسازم

رمـیدن صـیدمایه بقاشد” محمود “

منـم بکنجی خـزیدم وتـرانـه میسازم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره هرات

ناکـس به رفتارکجش کـس نمیــشود

هوس به تمنای دلـش بـس نمیــشود

سکوت زندان ،مرگ اعــتراض شود

تـشدید التمـاس بـــارقفــس نمیشـود

چشــم بیـنا بـه چاه یاس نمی افــــتد

هـــردل روشـن صـید هوس نمیشود

قافــله جـوانی خواب سنگین داشـت

نـوای زندگی بانــگ جرس نمیـشود

بی دوست که محرم اســراردل است

درین وقـت کـسی فریادرس نمیشود

ندامت چه سود به تدفینم “محمود”

فغــــان به تن مرده نفــــس نمیشود

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد هدف ، شعر مولانا در مورد هدف زندگی و موفقیت

شعر در مورد سلمان هراتی

وبال گردن است همه را کیف ساغـری

نفریــن زندگیسـت مـارا جنــگ زرگـری

حرص بــه چــاقی چه تعــجیل میکـــند

عمریست کشته مـــارا تــمـرین لاغـری

تشویــش روزی را هــدیه مفلسیــست

معــقول نیسـت آدم را تلقـین چـــاکـری

راستی مفلسان قبـول انجمن نگـشت

کجــاست اعتـــباربــه تضـمین چـاکـری

حکمت گهی درمانده بن بست میشود

طـالع هـم سفــید کــند نفــرین ساحری

تاوسوسـه آهنـــگ ســفر میـکند بلـــند

بی شـوق کند مــارا تشـویش لاگــری

افـراط وصـف ایـاز حسدانگـــیز گشـت

نچسپد ” محـمود “را هیچ گمان کافری

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سلمان هراتی در مورد بهار

ازحـــال بسمل ما دل صیاد غمگیـــــن نشد

ازخـــون سرخ مازمـین دام رنگـــــین نشد

به دردهـــرکســـی مردیـم وزنـده گشـــــتیم

بلـــندز گوشـه یی یک نوای تحســــین نشد

چون بـه یک راه همــدم حقـــیقت بـوده ایم

بـه هیــچ انجمنی صحبت ما دلنــشین نشد

اشــتیاق صبرما به بیغــمی لـبریـز گشـــت

بی درد ورنــج مــــا رفیقی درکمـــین نـشد

ازخــــامی اندیـــشه به هـــررنگ که زدیم

بــه طرح ثابــــــتی پخــته این قالیـــن نشد

بی تـــوکل چرا به آخـــرت نظــر دوخته یی

آخــرکارببــین چنان نشــــدوچــــــنین نشـد

بــه هـر طـرح یکه جامۀ پوشـید”محمود”

میان آشـــنایان به سادگی گلچـــــــین نشد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر سلمان هراتی درباره امام زمان

دریای رنگ به صورتم بیتو جلوه زرد است

هرنفــــس که میرود به سینه ام باردرد است

کشــــــتزارنومـــیدی بودجولانــگه خیــالــم

ارزش دنـــــیابه دیــــده ام پروازگـــرداست

ای نــــــوردیده مــــــندبارغم برین دل زارم

که گرمی ذوق من به هجران تو ســـرداست

به خلوت رازت نمیرسم حضورشرم میرسد

هجوم اوهام به سیــــــاهی دزد شبگرد است

این جماعت ویرانه،طپیده دام هوس انــــــــد

آنکس که همرنگ نشـــــود چوچه مرد است

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد پاکیزگی شهر ، و بهداشت محیط و هوای پاک و زمین پاک

شعر درباره شهر هرات

خـــداقـوتی، به تزلزل بی خیالی

انبـساطی ازیـــن افــکار مـالی

گریــزی ازهـوس آلـودگی هــا

اجتــنابی ازیـن گــردن وبــالی

جــهد وافــربه شــکرانه نعـمت

اعتـــنای کــم بـدنـیای پوشـالی

صیـقـل ضمـیر به نـورطاعـات

قـــــراردل ازفـتنه های دجـالی

بـاطـغیان هوس ازپـافــــــــتاده

یک دامــــن گنه با دست خالی

سبکی طبـع ازجوش جــــوانی

سنــــگیـنی گنـاه ازدردحمــالی

اعتباری کجاســـت به انفاس تن

مرگـی بـه یک ســوز تبـــخـالی

گسـترانی تـا بـه کجا “محمود”

ایـازگونــه ایــــن عمـرلاوبالـی

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *