- admin
- 24 آذر 1400
- 1:24 ب.ظ
شعر در مورد مادر
شعر در مورد مادر
شعر در مورد مادر , از سهراب و فریدون مشیری و مولانا و فروغ و حافظ حسین پناهی در سایت جالب فا.
مادر یکی از زیباترین واژه ها برای هر کسی است.کلماتی مانند عشق و زندگی در مادر معنی می شود.در این مطلب از جالب فا سعی کرده ایم اشعار زیبا در مورد مادر را برای شما جمع آوری نماییم.
اشعار زیبا در مورد مادر
شعر در مورد مادر
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشق
مادر ای غمخوار بیهمتای من
اولین و آخرین معنای عشق
زندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشق
مادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگی
تکیهگاه خستگیهایم توئی
مادر ای تنهاترین ماوای عشق
یاد تو آرام میسازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشق
صوت لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای پیغمبر زیبای عشق
ماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشق
دوستت دارم تو را دیوانهوار
از تو احیاء شد چنین دنیای عشق
ای انیس لحظههای بی کسی
در دلم برپا شده غوغای عشق
تشنه آغوش گرم تو منم
من که مجنونم توئی لیلای عشق
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مامان جون من چه مهربونه
دوسش دارم خیلی زیاد خودش می دونه
یه شاخه گل هدیه ی ماست برای مادر
اونکه به فکر بچه هاست از همه بیشتر
شعر در مورد خانواده
شعر دوست
یه رابطه ریاضی هست که میگه
عشق + اهمیت = مادر
عشق + ترس = پدر
عشق + کمک = خواهر
عشق + دعوا = برادر
عشق + اهمیت + ترس + کمک + دعوا + زندگی = رفیق . . .
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای دل نگران که چشمهایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمتر
جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلومترین عاشق دنیا! مادر!
شعر از میلاد عرفان پور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم
آسوده بیارام و مکن فکر پسر را
بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم
نصرت رحمانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک خواهر دلسوز به از یک صف لشکر
هم رونق کاشانه و هم نعمت و رحمت
دلسوز برادر بود و حامی مادر
شعر در مورد خواهر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پدر و مادر،
زندگیشان را با تواضع به فرزند می بخشند
شعر در مورد تواضع
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد مادر فوت شده
تو از قبله من گرفتی خدارو
کجایی بیینی یه شب حال مارو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یکی میآید یکی میرود و این قانون بقای زندگیست
اما تو که رفتی هیچ کس نیامد
انگار قانون بقا هم پوچ است وقتی تو نیستی.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غم ز دل زاد و
خورد خون دلم
خون مادر
غذا ده پسر است
شعر در مورد غذا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان
وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم
نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او
جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد
گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست
بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست
سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار سر هر دو یکی کرده ایت
پای دگر کژ منه خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر دان که همه پرگلست
از بصر پروحل گوهر منظر مپرس
چونک بشستی بصر از مدد خون دل
مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
رو تو به تبریز زود از پی این شکر را
با لطف شمس حق از می و شکر مپرس
شعر از مولانا
شعر در مورد آذر ماه
در دو چشم تو خدا جا دارد
عشق با چشم تو معنا دارد
مادرم چشمه ی احساس تویی
عطر خوشبوی گل یاس تویی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رمز من و عشق، نام زیبایت بود
جنت، فرشی به زیر پاهایت بود
روزی که تو را شناخت ناباوری ام
حیف که زندگی منهایت بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد پدر و مادر
مادر مثل مدادیست
که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه
و پدر مثل خودکاریست
که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشه
چون از درون خالی میشه ، فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز ادب پرس، مپرس از نسب و ثروت
ز هنر گوی، مگوی از پدر و مادر
شعر در مورد ثروت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگر مهری به دل دارم ، اگرعشقی به سر دارم
یقینا مــادرم داده و یـا ارث از پــدر دارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چو مـادر یاورم باشد ، پـدر باشد دعـا گویم
نه از بیـگانه بـاکـم هست ، نه پـروا از خـطـر دارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
شعر در مورد پسر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگـر عشق پـدر ورزم ، وگــر مـادر نیـازارم
بـدون شـک در ایـن وادی خـدا را در نـظر دارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد مادر بزرگ
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم
بی تو
نه بوی خک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه بود
و ساندویچ دل وجگرده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما باید دوست بداریم
شعر از مرحوم حسین پناهی
مادر بزرگ قسم به تو که تویی نور کردگار
یزدان تو را ز نور وفا آفریده است
نازم به آن شکوه و به آن عزت و مقام
جنت به زیر پای تو خوش آرمیده است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کنار پنجره ی ایوان ، روی طاقچه گلدان بود
درخت سیب ، بهار که میشد صدایم میکرد
سایه اش را می گویم
همان جایی که استکان و قوری برای چای خوردن بود
مادربزرگ یادت هست ؟
دلم همیشه برای قصه های شیرینت تنگ میشد
حالِ تو هم بد می شد اگر حالِ دلم بد می شد
بهار که می آمد ، حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ میشد
اصلا تمام خوشبختی ها درونِ خانه ی تو جمع میشد
مادربزرگ یادت هست ؟
با خندیدنت چینیِ شکسته ی دلم بند میشد
دستِ خودم نبود ؛ می مردم اگر یک مو از سرت کم میشد
بهار که می آمد می گفتی : دختری زیبا درونِ کوچه ها قدم می زند
بهار را می گفتی …
وقتی تمامِ درختان به شوقِ دیدنش شکوفه می دهند !
یادت هست ؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد مادر شوهر
دوستت دارمو و دانم که تویی دشمن جانم
از چه رو با دشمن خود شده ام دوست ندانم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد مادر زن
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند از زنی تند و تیز
که غرید روزی چنان شیر نر
به داماد خود این چنین زد تشر
الهی که پنچر شود چرخ هات
عوارض دوچندان بیاید برات
کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات
بگیرند از بابت مالیات
الهی کوپن هات باطل شود
ویا کارت بنزین تو ول شود
خورَد فـُرم چک های تو دم به دم
نیاید به یادت دم و بازدم
بمانی درهجران شیر پگاه
زچاله در آیی بیفتی به چاه
الهی ز نفرین من چون کدو
شود کلّه ات عاری از تار مو
شده آهو از دست تو خون جگر
الهی که ارُیون بگیری پسر
چنین لعبتی که به تو داده ام
مگر از سر راه آورده ام؟
به داد و هوار و به صد اخم وتَخم
گرفتی ز دردانه ام زهر چشم
تو ای مردک تنبل ِ بی بخار
وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار
نه در ظرفشویی کمک می دهی
نه پولی برای بزک می دهی
نه شلوارهایش اطو می کنی
نه رخت و لباسش رفو می کنی
برایش نه اصلاً طلا می خری
نه او را به کیش و دبی می بری
لذا چون که براو جفا می کنی
وپنهان زمن در خفا می کنی
به ناچار در منزلت مستقر
شوم چند هفته و یا بیشتر
که گیرم تو را خوب زیر نظر
شوم از کَم وکیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را
به مادر زن خویش داد این ندا
از امروز من نوکرش می شوم
اگر هم بخواهی خرش می شوم
به پختن به شستن به رُفتن کمر
ببندم چنان که بیفتم دَمر
چپ و راست اورا کمک می کنم
خودم دخترت را بزک می کنم
دبی چیست اورا پکن می برم
هوایی و یا با ترن می برم
بنده ی خوب خدا مادر زن
ذکر خیرش همه جا مادر زن
خنده رو، مثل مربا شیرین
بهتر از باقلوا مادر زن
زندگی با زن و فرزند که نه
بلکه شیرین شده با مادر زن
با شما ها چه کسی بوده و هست
مهربان تر، ننه یا مادر زن؟
سخن و صحبت او سنجیده
دور از پرت و پلا مادر زن
منطقی ، صلح طلب،خوش برخورد
هم قدم ، راه بیا مادر زن
از ششم هفتم هر برج به بعد
بهترین حامی ما مادر زن
صاحب صندوق قرض الحسنه
گره از کار گشا مادر زن
مهد کودک شده کاشا نه ی او
دوست دارد نوه را مادر زن
آشپز خانه ی ما تعطیل است
چون که هی پخته غذا مادر زن
خانه اش خانه که نه رستوران
مرغ و ماهیش بپا مادر زن
در طبابت ،متخصص ،حاذق
نسخه اش ،اِند شفا مادر زن
طفلکی حضرت آدم که نداشت
مثل من یا که شما مادر زن
یک فرشته است ،نگوییم که هست
زلزله یا که بلا مادر زن
بس که خوب است دلم می خواهد
داشتم من دو سه تا مادر زن!!
دوش مادر زن به من پرخاش کرد
هیکلم با چوب آش و لا ش کرد
گفت : ای داماد ، ای آدم نشو
حیف آن دختر که من دادم به تو
من نمی دانستم آدم نیستی
لایق لطف دمادم نیستی
هر کسی داماد شد در عمر خویش
بی گمان یا خر بُود یا گاومیش
گفتمش : من اول آدم بوده ام
تاج گل بر فرق عالم بوده ام
بعد از روی جوانی خر شدم
پایبند خانه و همسر شدم
آدم اول کم کمک خر می شود
بعد از آن ناچار شوهر می شود
هر کسی کو زن گرفت از بی غمی
نام او دیگر نباشد آدمی
غیر شوی حضرت حوا ، که بود
شوهری «آدم» بر او صدها درود
حق تعالی نام او آدم گذاشت
چون که این داماد ، مادر زن نداشت