جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 6 دی 1400
  • 8:58 ق.ظ

شعر در مورد قصاب

شعر در مورد قصاب

شعر در مورد قصاب ، متن و شعر کودکانه و کوتاه درباره شغل قصابی + بت قصاب همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد قصاب

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روزه دریابی

تا کی این باد کبر و آتش خشم

شرم بادت که قطرهٔ آبی

کهل گشتی و همچنان طفلی

شیخ بودی و همچنان شابی

تو به بازی نشسته و ز چپ و راست

می‌رود تیر چرخ پرتابی

تا درین گله گوسفندی هست

ننشیند فلک ز قصابی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر کودکانه در مورد قصاب

چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک

عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد

هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ

شعر درباره قصابی

نندیشد از فلک، نخرد سنبلش به جو

بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او

زین سبز مرغزار نجوید حیات از آنک

قصاب حلق خلق بود گوسفند او

سربسته همچو غنچه کشد درد سر چو بید

هم نشکند چو سرو دل زورمند او

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره قصاب

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است

با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست

از برای آنکه من در آب و او در روغن است

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد قصابی

در آن تابش ببینی تو

یکی مه روی چینی تو

دو دست هجر او

پرخون مثال دست قصابی

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد بافت ، شعر زیبا و کوتاه در مورد شهرستان بافت استان کرمان

شعر در مورد قصاب

گر تیردوز گشت جگرهای ما ز عشق

بی‌زحمت جگر تو ببین خون چه کاره‌ایم

قصاب ده اگر چه که ما را بکشت زار

هم می چریم در ده و هم بر قناره‌ایم

ما مهره‌ایم و هم جهت مهره حقه‌ایم

هنگامه گیر دل شده و هم نظاره‌ایم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر کودکانه در مورد قصاب

ای سگ قصاب هجر خون مرا خوش بلیس

زانک نیرزد کنون خون رهی یک لکیس

گنج نهان دو کون پیش رخش یک جوست

بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره قصابی

خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست

نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست

گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست

شعر درباره قصاب

دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد

خویش فربه می‌نماییم از پی قربان عید

کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می‌کشد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد قصابی

ای چو زنبور کلبهٔ قصاب

که سر اندر سر دهن کردی

سخن اندر زر است خاقانی

تو همه تکیه بر سخن کردی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد قصاب

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد

شعر کودکانه در مورد قصاب

پخته شد نان دلی کز تف عشق تو بسوخت

شد زبردست ابد آن کز تو شد زیر و زبر

زان سر مستانش رست از خنجر قصاب مرگ

که نبودند اندر این سودا چو ساطوری دوسر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره قصابی

شب هجران دوست ظلمانیست

ور برآید هزار مهتابش

برود جان مستمند از تن

نرود مهر مهر احبابش

سعدیا گوسفند قربانی

به که نالد ز دست قصابش

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره قصاب

آسمان هردم کشد وانگه دهد

کشتگان را طعمهٔ اجرام خویش

کلبهٔ قصاب چند آرد برون

سرخ زنبوران خون آشام خویش

وام بستانم دهم خواهنده را

شعر در مورد قصابی

ملوانی شوریده،

خلبانی سر به هوا،

شاعری عاشق،

قصابی دل رحم،

کارگری ساده؛

آدم های زیادی در من هستند

که عاشق هیچ کدامشان نیستی!

” alt=”شعر در مورد قصاب ، متن و شعر کودکانه و کوتاه درباره شغل قصابی + بت قصاب” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/8-10.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/8-10.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/8-10-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/8-10-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

.

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است

با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست

از برای آنکه من در آب و او در روغن است

.

گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب

کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است

جان آرامش همی بخشد جهانی را به لطف

گر چه کارش همچو گردون کشتن‌ست و بستن است

.

از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری

آن پریروی از شگرفی روز و شب با آهن است

هر غمی را او ز من جانی به دل خواهد همی

پس بدین قیمت مر او را یک جهان جان بر من است

.

ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنک

کودکی بس تند خوی و کره‌ای بس توسن است

بر وصالش دل همی نتوان نهاد از بهر آنک

گر مرا روزی ازو سورست سالی شیون است

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *