- admin
- 4 دی 1400
- 9:22 ق.ظ
شعر در مورد فراق یار
شعر در مورد فراق یار
شعر در مورد فراق یار ، شعر کوتاه در مورد رفتن و دوری یار از مولانا و شهریار همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد فراق یار
شربتی تلختر
از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو
فراموش مرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد فراق یاران
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد!
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کبوتر ، بازی و حرم امام رضا و کبوتر سفید عشق و طوقی و پلاکی
شعری در مورد فراق یار
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!
نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست
بارم چو کوه و روی چو کاه از فراق یار
تا آن دو هفته ماه ز من دور شد، شدست
روزم چو هفته، هفته چو ماه از فراق یار
چون جان به لب رسید و دل از غم خراب شد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد فراق یار
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
خلق را بیدار باید بود از آب چشم من
وین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصه دل مینویسد حاجت گفتار نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا در مورد فراق یار
جانا ز فراقِ تو،
این محنتِ جان تا کی؟
دل در غم عشقِ تو،
رسوای جهان تا کی؟
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کافه ، و قهوه و کافه گردی تنهایی عشق و دوست و شعر کافه نادری
شعر نو در مورد فراق یار
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد غم فراق یار
بگو چکار کنم؟
با فلفلی که طعم فراق می دهد
با دردی که فصل را نمی شناسد
با خونی که بند نمی آید
بگو چکار کنم؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد فراق یار
عمری به باد دادم و عمر عزیز گذشت
یارم زلطف از حوالی ام ، حتی گذر نکرد
پس مهربانی و خداوندی جانان کجا رود
که بار فراق یار ، بیرون ز سر نکرد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قضاوت ، عجولانه و اشتباه و نادرست و نابجا دیگران و قضاوت نکردن
شعر درباره فراق یار
برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً
دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً
همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…
به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً
مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…
فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً
کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…
ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً
کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…
به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً
به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…
ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً
نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان
پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره فراق یار
من همان کاسه به دست فقیرم
که از غم فراق یار اسیرم
بیا به چاره ام رس ای بهترینم
که از محبت توبی نصیبم
زمین و اسمان فدای تار مویش
باروح روان روم به سویش
که ای مهربانم بیا به کویم
مرا دیوانگیست دیگر چه گویم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره فراق یار
فراق یار چه دارد بیان زبان بشر
که این حدیث نشاید مگر به دیده تر
مرا به خوبی خوبان امید دیگر نیست
که از علاج طبیبان ندیده دیده اثر
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گذشته ، ها و آینده خوب و تلخ و بد و خاطرات و حسرت ایام گذشته
شعر سعدی در مورد فراق یار
دمی اگر تو آیی شوم که بیـــــــخود از خود
شوم که سرخوش از تو که حال من دگر شد
که روز و شب فراقت به حال من اثر کرد
خوش آن سیاهی شب وجود تو ســـحر کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه درباره فراق یار
آتش
با جنگل آن نکرد
آنچه فراق یار با دلم کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره فراق یار دلتنگی
دلبرم بی تو دلم خونین است
همدمم تا به سحر پروین است
وه چه کرد این غم هجران به دلم
این فراقت به دلم سنگین است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گریه ، نکن مرد و گریه بر امام حسین و معشوق و خنده و اشک
اشعار درباره فراق یار
منو درد فراق یار دیدن
منو زجر نگاه خوار دیدن
منو پیمانه های خام دیدن
منو افکار در اوهام دیدن
” alt=”شعر در مورد فراق یار ، شعر کوتاه در مورد رفتن و دوری یار از مولانا و شهریار” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/28.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/28.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/28-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/28-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
به جز غم تو که با جان من همآغوشست
مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست
چراغ خانه چشم منی نمیدانی
که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست
شعر فراق یار دلتنگی
قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم
که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست
ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر
چو ماه رفتی و شبهای من سیهپوشست
شعر درباره فراق یار دلتنگی
هزار شکر که گر غایبی ز دیده ما
غم فراق تو با اشک من همآغوشست
پرندهای که غزلخوان باغ بود پرید
کنون ز داغ عمش باغ سینه گلجوشست
شعر درباره فراق یار
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
میتوان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشتهام بر سر خویش
نه یکی، بلکه به اندازه موهای سفید
شعر درباره فراق دلتنگی
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید
شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید