- admin
- 1 دی 1400
- 8:45 ق.ظ
شعر در مورد شهر شلوغ
شعر در مورد شهر شلوغ
شعر در مورد شهر شلوغ ، شعر کوتاه و زیبا درباره شلوغی شهر تهران و تنهایی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد شهر شلوغ
از شهر شلوغ تو
از کوچه های تنگ و تاریکت
از آسمان بی آفتاب
از خمیازه های مهتابت
از دیوارهای کهنه و آواره
که داغ دست خطهایت رادارد
از تمام سردر گریبانیها
از گیجی ها
من نبودنها
خواهم گذشت
…
کوچه باغی خاکی و بی ریا
چشمه ساری نه چندان دور … اما جوشان
سایه های لرزان درختان
پیچش باد در کوهها را
که زمزمه های عاشقی را در دل ; پنهان دارد
شبهای پر سکوت ; که ماه را
بافانوس مهرش بر دل نشانده
تا نوادگانش را نظاره کند
انتظارم را میکشند
…
اما من مانده ام اینجا
تا تو نیز بیایی
دستانم در انتظار گویش گرمای وجودت
قلبم به تمنای حس حضورت
و چشمانم برای دیدار طلوعی از تو
به انتظار نشسته اند
زمزمه هایم را به باد سپرده ام
امشب فانوس ماه را
به امانت گرفته ام
تا جاده را برای آمدنت
به ستاره بنشانم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شلوغی شهر
بی تو ایدوست دراین شهردگر جایی نیست
این دل غمزده را لایق و رسوایی نیست
گر چه این شهر شلوغ است ولیکن چون من
خسته و مست و فقیر و تک وتنهایی نیست
اینقدر پرسه به مُرداب مَزَن- میدانم
دل طوفان زده را طاقت دریایی نیست
همچو در قاب سیه مینگرم بی تو هنوز
دیدن آیینه اینقدر تماشایی نیست
چه شده وقت فروش دل بیچاره به مفت
هیچ میلی به خرید و سر سودایی نیست
چادر مشکی شب سایه براین خانه کشید
هیچ شمعی نگران شب شیدایی نیست
مانده ام مست به امید خیال لب تو
گر چه گوش تو بدهکار تمنایی نیست
لحظه ها رامده ازدست شبی می بینی
که دگر دیر شده فرصت فردایی نیست
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زغال ، قلیان و چای زغالی و شعله و زغال اخته
شعر کوتاه در مورد شهر شلوغ
روح خسته ی شهر
در آن شهر شلوغ و گیج و دلسرد
بجز شعرم کسی درکم نمی کرد
مرا می زد به سنگ طعنه وکین
در و دیوارهای قهر و بی درد
صدای دلخراش بوق ما شین
و آه جان گداز قلب یک مرد
ترقی های صنعت، بر سر عشق
نمی دانی! نمی دانی!چه آورد
زماتی که دلی افسرده گشتم
-به همراه فراوان ناله ی زرد
-صفای خانه های کهگل ده
صدا می زد مرا،برگرد-برگرد
کنون برگشتم ویک روح پیرم
امان از دست این دنیای نامرد…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر شلوغ
عبور من
از گذرگه باد
فریادی پرالتماسی است
که نیزار شهر
یک عمر
در گوش تالاب زنده گی ما خوانده است
وقتی از
دیانت فرسوده عشق می گویم
و از پینه کفشهای که
دراین جاده سرگردان است مدام
و از عبور من
که خیابان این شهر را شلوغ کرده است
وکفش های که
این سنگ فرش را سالهاست می بوسد
واز چشمهایم
که عادت کرده است
عینک های بی محبت را
و من کلکسیونی از خاطراتم
لبریز
از باد
از خیابان
از مردمان توخالی
از این شهر شلوغ
و در این واژه ها
التماس کرده ام
زمان ماندن را
بخاطر مرگ طولانی
اگر ورق بزنی در برگ برگ این خیابان منم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شلوغی شهر
تو این شهر شلوغ و سرد،پی ردِ نگات بودم
تو رُ گم کرده بودم باز، ولی فکر صدات بودم
خیال می کردم اینجایی ، همین نزدیک نزدیکم
ولی دیدم توهم بود ، تو یه دنیای تاریکم
شبه، فانوس من کوره ،پر از تشویشم و خواهش
برای لمس بیداری ، پر از فریادم و سر کش
یه لحظه دلخورم از تو ، یه لحظه خوب و آرومم
میگم تقصیر هیچ کس نیست ،گرفتار شب شومم
دلم می خواست شده یک بار، تو این شهر پر از تکرار
مثه یه اتفاق خوب ، تو رُ می دیدم و دیدار…
هجوم فصل دلتنگی ، عبور دوره گرد درد
پی ردِ نگات بودم ، تو این شهر شلوغ و سرد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شفا ، بیمار گرفتن و یافتن و شفای بیمار و مریض و یار و بیماران
شعر در مورد شهر شلوغ
داشتم میرفتم و بی فکر
تواین زمونه شلوغ
به فکر آینده بودم
تو کوچه های بی کسی
توی هیاهوی سکوت
یه نوره تابنده بودم
تا اینکه از دور دیدمت
تو بودی اون فکر شلوغ
تو این زمونه غم و
دیار پر رنگ و دروغ
عاشق شدم تا دیدمت
عاشق اون صورت ماه
اما چه شد عاقبتم
شدم اسیر یک گناه
گناه من عاشقی و گناه تو، یک دم هوس
شدم یه سردرگم عشق، هنوز پی یه هم نفس
برو که من بازم میخوام به فکر آینده باشم
تو این دیار بی کسون یه نوره تابنده باشم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا در مورد شهر شلوغ
به نام خدا
((شهر شلوغ))
توی این شهر شلوغ
میون راست و دروغ
عشق تو به من میداد
طعم شعر ای فروغ
یه گل سرخ کبود
نشون از عشق تو بود
توی این دشت بزرگ
میون بود و نبود
“عشقتو طعم شیرین لحظه ها
به قشنگی یه ستاره بود
از میون همه عاشقای شهر
اومد و قلب صمیمیمو ربود
یکی بود ؛یکی نبود
زیر این سقف کبود
مثل لیلی؛مثل مجنون
عشق ما یه قصه بود”
توی این شهر شلوغ
اومد از یه راه دور
اونکه از جنس امیده
شایدم یه تیکه نور
تو کوچه و محله ها
اسم منو صدا میزد
انگار توی واحد عشق
باز دوباره درجا میزد
یکی بود ؛یکی نبود
زیر این سقف کبود
مثل لیلی؛مثل مجنون
عشق ما یه قصه بود
یه گل سرخ کبود
نشون از عشق تو بود
توی این دشت بزرگ
میون بود و نبود
شاید شبیه خورشیده
یا که یه الماس سفید
ببین از بخت بلند
قلب ما بهم رسید
ببین از بخت بلند
قلب ما بهم رسید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد شهر شلوغ
یه شهرِ شلوغ هست به اسم یه دنیا
همین شـهر، یه در داره قدِ یه فردا
تموم چشـایی که بـــازند و بینــا
نگاشون به بالاستُ.. ذهن ها توو رؤیا.
میونِ همه آدمایی که پشت درَن،
وَ از هر دری هر چی می خوان می گن،
نه از خـــوب.. که از مکّـاره های زمان!
وَ از زندگی یا که رنجِ گران.
از سختی ها و بدی ها، از تهمت و از ناروا
از مردمان بی کتاب، از زشتی های بی حساب
از رفقای نامرام، از روزگار نا به کام
از بچه ها از بچــه ها، از قصه هایِ غصه ها!!
شاید یکی.. توو این میــون، بیاد و از شــادی بگه؛
بیادو از نعمت های فراوونی که بـِش دادی.. مرسی بگه.
شاید کمی خندون باشه؛
یا از لطف بی حدی که بهش داری..
یه کمی هم حیرون باشه!
از نعمت و نور بگه، از خوبی و سور بگه.
تو می شنـوی همه چیزو از تک تک ما آدما
از گریه زاری های ما خسته نمی شی ای خدا؟!
تو و همه صبر وسکوت! فقط شنیدن از تو بـــود؟
خـــدا..؟ نمی کنی نظر تا بیـــاد اون یکی نبـــود!
برسر کوی و برزنِ شهــر شلــوغ آیـــه ها
نه من تورو گم می کنم، نه تو منُ رها بکن
تو ای خدای مهربون، تو ای خدای آیه ها
یه چاره ای بهرعلاجِ روحِ بنده هات بکن…
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قیامت ، شعر طنز درباره مرگ و معاد و روز قیامت و برزخ
شعر نو درباره شهر شلوغ
امید که هزاران شاخه تناور پر از وجود سبزتان به ثمر بنشیند
برای تولدت آمدم و میهمان شدم تو را و
چه زیبا و دلنشین خواندمت
روز میلاد تو صد شاخه گل یاس سپید
دلم از باغچه کوچک دنیایم چید
و چنانش زیبا در روبانی از مهر و محبت پیچید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا در مورد شهر شلوغ
در ازدحام شهر شلوغ
میان دو رنگیها و تزویرها
در کنار جسم بی روح آدمهای بد
چشمان هیز و هرزه گرد
مردمان بد زبان
لابیگران با این و آن
میزنند حراج بر مال و جان
در ازدحام شهر شلوغ
در میان برف و سرما
در کنار کودکی بی سر پناه
دختری فال میفروشد
ناز و غمزه با جان میفروشد
طفلکی شیر خواره در آغوش مادرش
شیره جان مینوشد نوش جان
در ازدحام شهر شلوغ
دختری با صد قلم آرایش است
در خواب زیبایی و آرامش است
میدهد دل
ای عجب آن ناقلا نالایق است
غافل از یاد زمان
میبرد کره میبرد زیباییش
در ازدحام شهر شلوغ
پسری عاشق شده
از مدرسه و درس فارغ شده
بی کارو بی سرمایه است
عشق او عاشق کش است؟
در نبرد پول و عشق
پول میبرد یا عشق امروزه روز؟
در ازدحام این شهر شلوغ
هنوزم عشق پاک است بی ریا؟
در ازدحام این شهر شلوغ
خوبی هست و آدمهای خوب
عشق هست و مهربانی
در نبرد پول و عشق
می شود پیروز عشق
چشمهای محجوب هست و پاک
در ازدحام این شهر شلوغ
تو کجا هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر شلوغ
در ازدحام شهر شلوغ
میان دو رنگیها و تزویرها
در کنار جسم بی روح آدمهای بد
چشمان هیز و هرزه گرد مردمان بد زبان
لابیگران با این و آن
میزنند حراج بر مال و جان
در ازدحام شهر شلوغ
در میان برف و سرما در کنار کودکی بی سر پناه
دختری فال میفروشد
ناز و غمزه با جان میفروشد
طفلکی شیر خواره در آغوش مادرش
شیره جان مینوشد نوش جان
در ازدحام شهر شلوغ
دختری با صد قلم آرایش است
در خواب زیبایی و آرامش است
میدهد دل
ای عجب آن ناقلا نالایق است
غافل از یاد زمان
میبرد کره میبرد زیباییش
در ازدحام شهر شلوغ
پسری عاشق شده
از مدرسه و درس فارغ شده
بی کارو بی سرمایه است
عشق او عاشق کش است؟
در نبرد پول و عشق
پول میبرد یا عشق امروزه روز؟
در ازدحام این شهر شلوغ
هنوزم عشق . پاک است بی ریا؟
در ازدحام این شهر شلوغ
خوبی هست و آدمهای خوب
عشق هست و مهربانی
در نبرد پول و عشق می شود پیروز عشق
چشمهای محجوب هست و پاک
در ازدحام این شهر شلوغ
تو کجا هستی ؟؟؟؟
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صلیب ، متن و اشعار زیبا در مورد صلیب سرخ
شعر درباره شلوغی شهر
بـهـونه ها تـمـوم شــدن
قصـه بـه آخـــر نرسیـــــــــــد
شبونه ها تمـوم شـــدن
سـپیده ای سر نرسیــــــــــد
تــو جــنـگـل دل مـا هــا
عشقـی نمونـده آدمــــــــــــا
ســـــوار اسب خاطــــره
میریم تا عمق قصه هــــــــا
قصـه گـرگ و بــره بــــود
تــوی کـتـاب خواهــــــــــرم
حالا تو این شهر شلــوغ
با گرگا من هم سفـــــــــرم
اشک و هراس و دلهـــره
شده خــوراک آدمــــــــــــــا
چاقووهفت تیرمیکشـــن
“به جـون تو می زنـمــــا!!!”
حالا باید چیکار کنیـــــم؟
چــاره درد مــا چیــــــــــه؟
اون که میتونه حل کنـــه
مشکل ماها را کیــــــــــه؟
خـود منـم خود توئـــــی
خود همــه بازیگــــــــــــــرا
باید که ما عوض کنیـــم
نقشمونو از این نمـــــــــــا
صداقت و پیشه کنیــــم
به همدیگه پشت نکنیـــم
دستامونو تو زندگــــــی
برای هم مشت نکنیــــــم
میخوام که حرفی نزنــم
برم یـــه کـــــاری بکنـــم
از این حصار بی هــدف
فکر فـــــــــــراری بکنــــم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر شلوغ
بـهـونه ها تـمـوم شــدن
قصـه بـه آخـــر نرسیـــــــــــد
شبونه ها تمـوم شـــدن
سـپیده ای سر نرسیــــــــــد
تــو جــنـگـل دل مـا هــا
عشقـی نمونـده آدمــــــــــــا
ســـــوار اسب خاطــــره
میریم تا عمق قصه هــــــــا
قصـه گـرگ و بــره بــــود
تــوی کـتـاب خواهــــــــــرم
حالا تو این شهر شلــوغ
با گرگا من هم سفـــــــــرم
اشک و هراس و دلهـــره
شده خــوراک آدمــــــــــــــا
چاقووهفت تیرمیکشـــن
“به جـون تو می زنـمــــا!!!”
حالا باید چیکار کنیـــــم؟
چــاره درد مــا چیــــــــــه؟
اون که میتونه حل کنـــه
مشکل ماها را کیــــــــــه؟
خـود منـم خود توئـــــی
خود همــه بازیگــــــــــــــرا
باید که ما عوض کنیـــم
نقشمونو از این نمـــــــــــا
صداقت و پیشه کنیــــم
به همدیگه پشت نکنیـــم
دستامونو تو زندگــــــی
برای هم مشت نکنیــــــم
میخوام که حرفی نزنــم
برم یـــه کـــــاری بکنـــم
از این حصار بی هــدف
فکر فـــــــــــراری بکنــــم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شلوغی شهر
شهر من اینجا نیست
که چنین پر شده از وسوسه ی خاموشی
و چنین سرشار است
از دروغ و دغل و بی هوشی …
شهر من اینجا نیست
من غریبم اینجا
مردمان این شهر
مثل سنگ و شیشه
لاجرم می جنگند
آه ، جنس من چیست؟
از درختم یا باد
از خموشی و عدم یا فریاد
هرچه باشم اینجا
مثل ماهی در آب
می سپارم خود را
به دو دست جریان
پشت جریان رفتن
کار هر ماهی نیست
می روم جوی به جوی
می روم رود به رود
و نهایت دریا
شاید آنجا ، جایی
بغض دلتنگی من پاره شود
غربتم چاره شود …
نه !
چه می گویم من ؟
باید اینجا ماند و
به غریبی خو کرد
باید آغوش گشود
آسمان را بو کرد
من نباید ز هیاهوی زمین بُگریزم
پس کجا دست نیاز خویش را آویزم ؟
پرم از کیست؟ کجاست ؟
پرم از چون و چرا ؟
و دلم لبریز است
از چگونه ؟ تا کِی ؟
من پر از پرسش بی واهمه ام
و دلم پاسخی از جنس تو را می خواهد .
راستی جنس تو چیست؟
نکند از سنگی
که چنین با دل من می جنگی
باز بی جا گفتم
تو دلت دریایی ست
و نگاهت آبی ست
و من آن ماهی سرخ کوچک
به دلت محتاجم
و دچار عطش عشق تو ام
و ز مهرت سرشار
نکند آخر ِ کار
ماهی تشنه ی اهلی شده را
بسپاری به دهان ساحل
دل من بسته به هر موج نگاه تو شده
وای از دست دل!
من پشیمان شده ام
عاقبت یک روز این شهر شلوغ
می شود خانه ی تو
در هجوم این سیل
منتظر می مانم
تا که یک شب بگذارم سر را
بر روی شانه ی تو…
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد صمیمیت ، خانواده و صندلی و صفا و دوست و رفیق صمیمی
شعر درباره ی شهر شلوغ
زندگی داریم در شهرِ شلوغ
شهری مملو از شلوغی و دروغ
شهر دارد اِزدحام جمعیت
مردمی باهر زبان و سِنخیت
هرخیابان پر زماشین وموتور
دود و بوق وسرصداهای موتور
خانه ها تا عرش بالا رفته است
شادی مردم به یغما رفته است
شهربعضی را به هم بیگانه کرد
ازتورّم بعض را دیوانه کرد
شهربرهم می زند اعصاب را
خُفته می سازد دل بی تاب را
شهر می باشدپراز امکان وسود
لیک عمرت می شود کوتاه و زود
شهرگفتم شهربشنیدی عزیز
شهرمی باشد مرا جای گُریز