- admin
- 2 دی 1400
- 12:57 ق.ظ
شعر در مورد زواره
شعر در مورد زواره
شعر در مورد زواره ، شعر زیبا و کوتاه در مورد شهر زواره استان اصفهان همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد زواره
در زواره رو کن و صد افتخارش راببین مردم خوب و نجیب و باوقارش را ببین
برگ برگ سبز تاریخ زواره افتخار زر نشان تاریخ آن آل و تبارش را ببین
چون نگینی از زمرد در کف دشت کویر سبز و خرم مانده بر جا اقتدارش را ببین
خاک آن زرخیز و چون خلد برین آب و هوا آسمان روشن و شبهای تارش را ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر زواره
در پس فصل شتا ، فصل بهاران رسید دستِ تطاول گرش ، جامه ی سرما درید
چلچله در خواب ناز ، نغمه ی بلبل شنید پیله ز خوابش گشود ، پنبه زگوشش کشید
شاد و سرافراز و مست ، شانه گرفت او به دست شانه بزد بر سر و ، بر سر شاخی نشست
چشمه ی چم را چو دید ، چینی غم را شکست غنچه ز لب های او ، واشد و از هم گسست
رو به گلستان نمود ، سفره ی صحبت گشود گفت ، بگو بهر سود ، از ده خود زود ِ زود
گفت چه گویم تو را ، از ده آباد ِ خویش ؟ شرحه کنم بهرِ تو ، همتِ اجدادِ خویش ؟
من ز دیارِ صفا ، همدمِ پروانه ام گر چه ندانم که کی ، ساخته شد خانه ام
خوب ولی دانم این ، هر که بنایش نهاد از سرِ عشق حسین ، نامِ حسینش بداد
مردمشان متقّی ، رخ همه چون زهره اند خنده به لب ها زنند ، در همه جا شُهره اند
شهره به آزادگی ، صادق و پاک و نجیب دفترِ تاریخشان ، پر زِ فراز و نشیب
در دهِ آبادشان ، از برِ آبِ حیات در دو سه صد سالِ پیش ، حفر بشد یک قنات
از ره جود و جَنم ، با همه جهد و جهاد حاج محمّد تقی ، سنگ بنایش نهاد
زان پس و زان روزگار ، وز کرمِ کردگار شد دو قنات دگر ، در دهشان برقرار
دیده گشای و ببین ، همتشان غنچه کرد وا شد و گلهای آن ، بر سر دنیا چه کرد
دست زمین بوسه زد ، بر سرِ احسانشان خشکی لب های خاک تر بشد از جامشان
بوی بهار و بهشت ، در دهشان خانه کرد سبزه به رقص آمد و قهقه مستانه کرد
خنده ی شیرینِ خاک ، رویشِ ناز نبات شد همه محصولشان ، از برِ آب قنات
دشت و زمین هایشان، صیفی و نعنا بداد باغ و گلستانشان ، میوه ی اعلا بداد
گندمشان قد کشید ، خوشه یِ صد دانه شد دانه یِ پر مغزِ آن ، شهره و افسانه شد
جو به سرِ خاکشان ، سر زد و سامان گرفت ریشه ی انجیرِ خشک ، با قدمش جان گرفت
میوه به باغش نشست ، همچو بهشتِ برین همقدمم ره بیا ، توت و انارش ببین
دیده گشا رو به صیف ، سر زده شاداب و مست آمده با دستِ پُر ، خربزه آرد به دست
بر بنشین و بچین ، میوه ی مرغوبشان شهره به عالم بود ، کیفیتِ خوبشان
سخت پسندیده دل ، طعم غذا هایشان کرکره داغ و لبند ، اشکنه بر کامشان
کاچی اعلایشان ، قرمه ی شب هایشان دل ز کفت می برد ، بازی لب هایشان
بنگر و زیبا ببین ، همت و ایثارشان نور به عالم زند ، روشنِ افکارشان
اسبِ تو گر بّپرد ، از پلُ سازندگی یک قدمِ کوچک است تا ده بالندگی
هرچه توانی بکوش ، جهد و تلاشت طلاست هر که ز جان بگذرد ، ساکن قصر خداست
مثل شهیدانِ ما ، بنده ی جانانه باش چون رمضانی بمان ، جوزی فرزانه باش
تا که زمین مدحِ تو با لب و دندان کند چشمِ جهان تابِ تو ، ترکِ دل و جان کند .
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شهر شلوغ ، شعر کوتاه و زیبا درباره شلوغی شهر تهران و تنهایی
شعر درباره زواره
شنیدم این حکایت راز پیری مگو پیروبگو روشن ضمیری
حسین آبادباشد بیشه شیر گذر کن سوی آن امابه تدبیر
مزار دوشهید اندر گلستان گرفته دور آن را باغ وبستان
شهید اولی نامش حسین است غلام شاه شمس مشرقین است
شهید دومی رحمان بود نام از او رونق گرفته ده درایام
همه مردو زنش از مومنینند زعشاقان رب العالمین اند
جوانان جمله گر همچون پلنگند به کوهستان شیر ودر دریا نهنگند
به گردون تیره ابری شد نمایان گرفته وام از ملک خراسان
(عربشاهی)ندیده هرگز مثالش زحق خواهد نگه دارد ذوالش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر زواره
حسین آبادباشد مهد دانش زعلم ومعرفت ای اهل بینش
شهیدانی به خون غلطیده دارد زحق رحمت به گلزارش ببارد
شهیدانی چوسرواندر گلستان همیشه سبز وخرم ای سخن دان
به ۱۸سالگی تاکام گشتند به راه دین همی قربان گشتند
جوانانی سلحشور ودلاور دلیر و رهرو رب و پیمبر
شهید اولی نامش حسین است غلام شاه مظلومان حسین است
شهید دومی رحمان بود نام که گردیده فدای شاه خوبان
هر آنکس در گلستان دفن گردد به رحمان وحسین مهمان گردد
گلستان گشت حسین آباد از آنها ندیدم همچو ای جا من به هرجا
نه کس دیده نه نشنیده نه گفته چه رازی با شهیدان نهفته
بخوانید ای عزیزان حمد وسوره که الحماز همه اهل قبوره
(عربشاهی)همین بس افتخارات حسین آبادوباشد زادگاهت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زواره
معدن جود محمد تقی آن کان کرم که بنای کرم وجود از او آباد است
مرک کاخی است که از قهرویش بنیا ن است لطفی شهر بست که از طبع ویش بنیاد است
دهر بی سایه او کشور بی سلطانی است چرخ بی کوکب او حجله بی دامادی است
با لب حاسد او دهر پر از افسوس است با دل دشمن او چرخ پر از فریاد است
با وجودش اگرازخصم نشانی است چه باک همه دانندکه در باغ خس و شمشاد است
عقل اگر مسئله آموز جهان شد چه عجب هر که شاگردی او کرد چنین استاد است
نطق اگر منشی اسرار نهان شدچه شگفت حرفی از دفتر آگاهیش او را یاد است
درسر خصمش اگر باد غرور است چه غم کوس را ناله ازآن است که درسرباداست
صرصر حادثه با شخص وجودش چه کند سروپیدااست کزآسیب خزان آزاداست
کند او تازه قناتی و بناء کرد دهی که خجل زآن شط وشرمنده ازآن بغداد است
سنگ در آبش چو دل ببر شیرین است باد در خاکش چون جان بتن فرهاد است
آب بنگر تو که با روح روان همشیر است خاک بنگر تو که با مشک خطا همزاد است
قطره ای زان مددحسن همه خوبان است ذره ای ازاین سبب عشق همه فرهاد است
جوی خضراست همانا که روان زان باقی است کوی خلداست همانا که دل ازاین شاداست
غرض آن قریه زوی یافت چو بنیاد کنون رونق ملک جهان جمله ازآن بنیاد است
زد رقم خامه مجمر ز پی تاریخش
از محمد تقی آباد حسین آباد است
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شهر غریب ، شهر غربت مولانا و شعر دوری از دیار غربت و تنهایی
شعر در مورد شهر زواره
مردمانش اهل دین و دانش و علم و کمال در همه ادوار بوده اشتهارش را ببین
مجمر و سید حسن یا که مدرس هر کدام صاحب عز و جلال و افتخارش را ببین
در شمالش جنگل سرسبز اطراف کویر در جنوبش کوهساران چشمه سارش را ببین
شرق آن شهراب و مزد آباد غربش تلک آباد روستاهای ریگستان در جوارش را ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زواره
در دو فرسنگ شمال شرقی این شهر خوب شیخ رجب برسی لقب آن نامدارش را ببین
ایستگاه راه آهن در جنوبش مستقر منتظر آنجا بمان سیر قطارش را ببین
گر که از آثار تاریخی بخواهی یک به یک مسجد جامع برو و آن افتخارش را ببین
گنبد و محراب و ایوانهای با سقف بلند گچبریهای قشنگ خوش نگارش را ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره شهر زواره
گر که تاریخ بنا خواهی به «محرابش» نگر در هنر والا مقام استاد کارش را ببین
بعد آن بگذار پا در مسجد بن کویه اش مسجد و محرابها دیدی منارش را ببین
هست تاریخ بنای این مناره «را کمر» قد رعنای بلند و استوارش را ببین
دو حسینیه بزرگ و کوچک و بازار را چون که دیدی زود رو برج و حصارش را ببین
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قهدریجان ، شعر زیبا و کوتاه درباره شهرستان قهدریجان
شعر در مورد زواره
در دو سوی سوق آن با شد دو تا کاروانسرا یاد آن داد و ستد کن کسب و کارش را ببین
در شمال شهر یخچالی است در پشت حصار سقف گنبد گونه مخروط وارش را ببین
قلعه های توی در تو برج و باروی بلند با در و دیوارهای خاکسارش را ببین
خانه های باستانی چارتاقیهای خوب بادگیرهای بلند تاجدارش را ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر زواره
پیر های عارفی بغنوده در این سرزمین گنبد سبز بلندی در مزارش را ببین
چونکه پا بگذاشتی اندر مزارش با ادب رو شهیدان عزیز گلعذارش را ببین
از شهیدانش چه گویم گشته از صد هم فزون مادران داغ دیده اشکبارش را ببین
دو امام زاده که از نسل امام کاظمند کن زیارت لوحه اصل و تبارش را ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زواره
حوزه علمیه با نام امام باقر است حجره های با صفای خوش نگارش را ببین
چند آب انبار هم باشد ز آثار قدیم حاج سید مهدی و نو با پامنارش را ببین
هیچ می دانی رباطی هم در اینجا بوده است جای آن اکنون دبیرستان قرارش را ببین
چند تا عصار خانه بوده اندر شهر ما سنگ و محور چوبهای استوارش را ببین
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد مراغه ، شعر ترکی و فارسی کوتاه و زیبا در مورد شهر مراغه
شعر درباره شهر زواره
داشته شش آسیا آبی که گردیده خراب سنگهایش مانده بر جا آن مدارش را ببین
قدمت این شهر گویا قبل میلاد مسیح پر حوادث در کتب و آن روزگارش را ببین
در مسیر راه ابریشم چو بوده این دیار زین سبب آباد بوده اعتبارش را ببین
هر کجا باشد در این کشور ز سادات طبا از زواره خاسته اصل و تبارش را ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زواره
نوبت ویرانی این شهر در عهد مغول چون که شد تمهید خلق هوشیارش را ببین
در جنایات هلاکو کار چون دشوار شد نقبها زیر زمین راه فرارش را ببین
کوچه هایش نامهای مختلف دارد ولی کوچه کفرود و دربند پامنارش را ببین
کوچه میران و باغبازان و سامع دین همه کوچه دشت و وداعدان همجوارش را ببین
کوچه شیرین و شور و کوچه شوگاه را کوچه شومالخانه جویبارش را ببین
کوچه بزقوچ را بین گشته راه تلک آباد انتهای این محل کوچک مزارش را ببین
کوچه بنجیره هم یک کوی پر پیچ و خمی است راه صحرا گیر و رو تا بازیارش را ببین
بعد از آن بگذار اندر باغ و بستانش قدم وندر آنجا میوه های آبدارش را ببین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر زواره
بعد از آن هم رونما جانا به دشت انقلاب گندم و جو حاصل آن کشتزارش را ببین
دشتهایش نصرآباد و دشت قوت چمبه کلاغ پشت پا دشت بزرگ و کشتزارش را ببین
چند هم طرح کشاورزی بود اطراف شهر دیدن از آنجا نما باغ انارش را ببین
ماه فروردین قدم رنجه نما در این دیار آن صفای کامل فصل بهارش را ببین
سبزه اندر سبزه باشد باغ و بستانش همه وان گل و گلزار چون مشک تتارش را ببین
فصل تابستان بیا کن سوی جالیزش گذار هندوانه خربزه سبزین خیارش را ببین
پسته و بادام و زرد آلو گلابیهای خوب انجیر و انگور شیرین و انارش را ببین
میش و بز گاو و شتر اسب و خر و قاطر همه هست اینجا ای برادر دامدارش را ببین
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد مرند ، شعر زیبا و کوتاه ترکی و فارسی در مورد شهر مرند
شعر درباره زواره
کاسبش قصاب و نانوا آسیابان پینه دوز کوزه گر آجرپز و سختی کارش را ببین
کارگر بنا و آهنگر خراط کیسه مال قالی بافی را نگر قالی و دارش را ببین
کار جولایی عبابافی نمدمالی که هست کار حلاجی نگه کن چنگ و تارش را ببین
هم مقنی دارد و نجار و هم خیاط خوب گچ بر و مشاطه گر هم سنگ کارش را ببین
هم مهندس دارد و دکتر فراوان این دیار هم معلم هم دبیر آموزگارش را ببین
تاجر و بقال و حمامی دگر از پیشه ها هست در اینجا بیا بازاردارش را ببین
چرخ و چاری لکلکه از کار خراطان بود از وفا آنجا برو ابزار کارش را ببین
بیل و میخ و منقل و سیخ و سه پایه با کلنگ کار آهنگر بود رو ابتکارش را ببین
در سواری هر کسی استاد هر کاری بود چرخ سوار موتور سوار ماشین سوارش را ببین
خرسواری اسب دوانی گاه گاهی دیده ام در میان راه خاکی آن غبارش را ببین
از کشاورزان خوب و مهربانش یاد کن باغدار و پنبه کار و آبیارش را ببین
وز نگهبانان خوب شهر هم غافل مشو رو بسیج ژاندارمری و پاسدارش را ببین
باد می آید زواره گاهگالهی غم مخور وان هوای صاف دیدی آن غبارش را ببین
سرو قامت دختران گل رخی دارد سپید کی توانی گویمت دوش و کنارش را ببین
جملگی با عفت و عصمت همه مستوره اند پاک دامن دختران با وقارش را ببین
یک نظر از لطف هم بر دفتر «عابد» نما گفته شیرین و شعر آبدارش را ببین