جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • آذر 30, 1400
  • 12:01 ق.ظ

شعر در مورد خواب مولانا

شعر در مورد خواب مولانا

شعر در مورد خواب مولانا ؛ مجموعه ای از بهترین اشعار مولانا درباره خواب همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد خواب مولانا

امروز گزافی ده آن باده نابی را

برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را

گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد

پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را

ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه

بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را

تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ

برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را

گر زان که نمی‌خواهی تا جلوه شود گلشن

از بهر چه بگشادی دکان گلابی را

ما را چو ز سر بردی وین جوی روان کردی

در آب فکن زوتر بط زاده آبی را

ماییم چو کشت ای جان بررسته در این میدان

لب خشک و به جان جویان باران سحابی را

هر سوی رسولی نو گوید که نیابی رو

لاحول بزن بر سر آن زاغ غرابی را

ای فتنه هر روحی کیسه بر هر جوحی

دزدیده رباب از کف بوبکر ربابی را

امروز چنان خواهم تا مست و خرف سازی

این جان محدث را وان عقل خطابی را

ای آب حیات ما شو فاش چو حشر ار چه

شیر شتر گرگین جانست عرابی را

ای جاه و جمالت خوش خامش کن و دم درکش

آگاه مکن از ما هر غافل خوابی را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره خواب ناز کودک

خواب نخواهد بگریزد ز خواب

آنک بدیدست تماشای شب

حتما بخوانید: شعر در مورد خواب معشوق و یار ، اشعاری زیبا در مورد خواب غفلت ، زیباترین شعر در مورد خواب و رویا شیرین

شعر در مورد خواب مولانا

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را

درده می ربانی دل‌های کبابی را

کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران

جز آب نمی‌سازد مر مردم آبی را

از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو

آراسته دار ای جان زین گنج خرابی را

گلزار کند عشقت آن شوره خاکی را

دربار کند موجت این جسم سحابی را

بفزای شراب ما بربند تو خواب ما

از شب چه خبر باشد مر مردم خوابی را

همکاسه ملک باشد مهمان خدایی را

باده ز فلک آید مردان ثوابی را

نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش

در خم تقی یابی آن باده نابی را

هشیار کجا داند بی‌هوشی مستان را

بوجهل کجا داند احوال صحابی را

استاد خدا آمد بی‌واسطه صوفی را

استاد کتاب آمد صابی و کتابی را

چون محرم حق گشتی وز واسطه بگذشتی

بربای نقاب از رخ خوبان نقابی را

منکر که ز نومیدی گوید که نیابی این

بنده ره او سازد آن گفت نیابی را

نی باز سپیدست او نی بلبل خوش نغمه

ویرانه دنیا به آن جغد غرابی را

خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر

کز غیب خطاب آید جان‌های خطابی را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خواب یار

از یاد لقای یار بی خواب

از خواب شدستمان فراموش

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خواب مولانا

برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را

خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را

عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را

سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را

بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را

به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را

چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد

ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را

همان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آرد

ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را

درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم

قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را

ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را

ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را

گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی

فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را

بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی

که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را

شقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نی

تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را

شکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد

که بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را

زبان صدق و برق رو برات مؤمنان آمد

که جانم واصل وصلست و هشته بی‌ثباتی را

 حتما بخوانید: شعر در مورد شب بیداری ، شعر حافظ و شعر کوتاه درباره شب بیداران و بی خوابی شب

شعر در مورد بی خوابی

خواب من صد پرده از دولت بود بیدارتر

خواب را در خواب بیند آن که خواب از من گرفت!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خواب مولانا

عطارد مشتری باید متاع آسمانی را

مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را

چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان

ببیند بی‌قرینه او قرینان نهانی را

یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن

دو چشم معنوی باید عروسان معانی را

یکی چشمیست بشکفته صقال روح پذرفته

چو نرگس خواب او رفته برای باغبانی را

چنین باغ و چنین شش جو پس این پنج و این شش جو

قیاسی نیست کمتر جو قیاس اقترانی را

به صف‌ها رایت نصرت به شب‌ها حارس امت

نهاده بر کف وحدت در سبع المثانی را

شکسته پشت شیطان را بدیده روی سلطان را

که هر خس از بنا داند به استدلال بانی را

زهی صافی زهی حری مثال می خوشی مری

کسی دزدد چنین دری که بگذارد عوانی را

الی البحر توجهنا و من عذب تفکهنا

لقینا الدر مجانا فلا نبغی الدنانی را

لقیت الماء عطشانا لقیت الرزق عریانا

صحبت اللیث احیانا فلا اخشی السنانی را

توی موسی عهد خود درآ در بحر جزر و مد

ره فرعون باید زد رها کن این شبانی را

الا ساقی به جان تو به اقبال جوان تو

به ما ده از بنان تو شراب ارغوانی را

بگردان باده شاهی که همدردی و همراهی

نشان درد اگر خواهی بیا بنگر نشانی را

بیا درده می احمر که هم بحر است و هم گوهر

برهنه کن به یک ساغر حریف امتحانی را

برو ای رهزن مستان رها کن حیله و دستان

که ره نبود در این بستان دغا و قلتبانی را

جواب آنک می‌گوید به زر نخریده‌ای جان را

که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر خواب شاملو

دل بدین آشفته خواب اندر مبند

پیش کو از تو بتابد زو بتاب

 حتما بخوانید: شعر در مورد بی خوابی شب و عاشقی ، شعر در مورد بی خوابی از حافظ و سعدی ، شعر در مورد بی خوابی از مولانا و شاملو

شعر در مورد خواب مولانا

ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما

تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما

خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب

آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما

جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او

جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما

شکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفت

غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما

روترشی چرا مگر صاف نبد شراب تو

از پی امتحان بخور یک قدح از شراب ما

تا چه شوند عاشقان روز وصال ای خدا

چونک ز هم بشد جهان از بت بانقاب ما

از تبریز شمس دین روی نمود عاشقان

ای که هزار آفرین بر مه و آفتاب ما

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خواب معشوق مولانا

عمر خود خواب جهان است، چرا خسپی؟

بر سر خواب جهان خواب دگر مگزین

حتما بخوانید: شعر در مورد شب ، تنهایی و بیداری و شب مهتابی

شعر در مورد خواب مولانا

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا

پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را

آن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشا

در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا

زان سان که اول آمدی ای یفعل الله ما یشا

دیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بین

در بی‌دلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلا

زوتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد

مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا

بگشا ز دستم این رسن بربند پای بوالحسن

پر ده قدح را تا که من سر را بنشناسم ز پا

بی ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت و گو

هر لحظه گرمی می‌کند با بوالعلی و بوالعلا

نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده

ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها

امروز مهمان توام مست و پریشان توام

پر شد همه شهر این خبر کامروز عیش است الصلا

هر کو به جز حق مشتری جوید نباشد جز خری

در سبزه این گولخن همچون خران جوید چرا

می‌دان که سبزه گولخن گنده کند ریش و دهن

زیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفی

دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن

دورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریا

از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری

ماننده ماه از افق ماننده گل از گیا

جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان

مانند آهن پاره‌ها در جذبه آهن ربا

بد لعل‌ها پیشش حجر شیران به پیشش گورخر

شمشیرها پیشش سپر خورشید پیشش ذره‌ها

عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد

مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا

هر هستییی در وصل خود در وصل اصل اصل خود

خنبک زنان بر نیستی دستک زنان اندر نما

سرسبز و خوش هر تره‌ای نعره زنان هر ذره‌ای

کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا

گل کرد بلبل را ندا کای صد چو من پیشت فدا

حارس بدی سلطان شدی تا کی زنی طال بقا

ذرات محتاجان شده اندر دعا نالان شده

برقی بر ایشان برزده مانده ز حیرت از دعا

السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب

و النار صراف الذهب و النور صراف الولا

العشق مصباح العشا و الهجر طباخ الحشا

و الوصل تریاق الغشا یا من علی قلبی مشا

الشمس من افراسنا و البدر من حراسنا

و العشق من جلاسنا من یدر ما فی راسنا

یا سایلی عن حبه اکرم به انعم به

کل المنی فی جنبه عند التجلی کالهبا

یا سایلی عن قصتی العشق قسمی حصتی

و السکر افنی غصتی یا حبذا لی حبذا

الفتح من تفاحکم و الحشر من اصباحکم

القلب من ارواحکم فی الدور تمثال الرحا

اریاحکم تجلی البصر یعقوبکم یلقی النظر

یا یوسفینا فی البشر جودوا بما الله اشتری

الشمس خرت و القمر نسکا مع الاحدی عشر

قدامکم فی یقظه قدام یوسف فی الکری

اصل العطایا دخلنا ذخر البرایا نخلنا

یا من لحب او نوی یشکوا مخالیب النوی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بی خوابی شعر مولانا

خواب خوش دیدن، کند در چشم شیرین خواب را

می شود چندان که خواب ما پریشان مفت ماست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خواب مولانا

دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی

در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا

زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم

در پیش او می‌داشتم گفتم که ای شاه الصلا

گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان

جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا

گفتا چو تو نوشیده‌ای در دیگ جان جوشیده‌ای

از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا

آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من

اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا

از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج

می‌کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خواب طنز

بی‌مه روی تو شب خواب نداریم بیا

گرچه می‌آئی و ما تاب نداریم بیا

 حتما بخوانید: شعر در مورد آغوش ، متن و شعر دلم آغوش میخواهد و بوسه از مولانا و شاملو 

شعر شهریار در مورد خواب

آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا

آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا

از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن

از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا

ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده

بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی

در آتش و در سوز من شب می‌برم تا روز من

ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی

بر گرد ماهش می‌تنم بی‌لب سلامش می‌کنم

خود را زمین برمی‌زنم زان پیش کو گوید صلا

گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی

هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا

آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو

خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا

گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین

غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما

ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد

خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا

دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او

وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا

ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی

من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا

ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو

گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا

دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می‌گوی و بس

بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *