- admin
- 30 آذر 1400
- 9:46 ق.ظ
شعر در مورد خراسان
شعر در مورد خراسان
شعر در مورد خراسان ، رضوی و شمالی و جنوبی و امام رضا و دوبیتی همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد خراسان
خنک آن باد که برخاک خراسان گذرد
خاصه برگلشن آن سرو خرامان گذرد
واجب آنست که از حال گدا یاد کنند
هر که بر طرف سراپردهی سلطان گذرد
بلبل دلشده را مژده رساند ز بهار
باد شبگیر چو بر صحن گلستان گذرد
که رساند ز دل خستهی جمعی پیغام
جز نسیمی که برآن زلف پریشان گذرد
هیچ در خاطر یوسف گذرد کز غم هجر
چه بلا بر سر محنت کش کنعان گذرد
خضر بر حال سکندر مگرش رحم آید
گر دگر بر لب سرچشمهی حیوان گذرد
عمر شیرین گذرانیم به تلخی لیکن
نبود عمر که بی صحبت جانان گذرد
قصهی آن نتوان گفت مگر روز وصال
هر چه برخسته دلان درشب هجران گذرد
پیش طوفان سرشکم ز حیا آب شود
ابر گرینده که بر ساحل عمان گذرد
بگذشت آن مه و جان با دل ریشم میگفت
بنگر این عمر گرامی که بدینسان گذرد
حاجی از کعبه کجا روی بتابد خواجو
گر همه بادیه بر خار مغیلان گذرد
خواجوی کرمانی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد خواب ، و رویای شیرین دیدن معشوق و یار و خواب غفلت
شعر در مورد خراسان رضوی
خـراسان هست مسمی هــمایون
به استعـداد خلـقـش بود مدیون
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد خراسان جنوبی
در خراسان بود دولت بر مزید
زانک پیدا شد خراسان را عمید
صد غلامش بود ترک ماه روی
سرو قامت، سیم ساعد، مشک بوی
هر یکی در گوش دری شبفروز
شب شده در عکس آن در همچو روز
با کلاه شفشه و با طوق زر
سر به سر سیمن برو زرین سپر
با کمرهای مرصع بر میان
هر یکی را نقره خنگی زیر ران
هرک دیدی روی آن یک لشگری
دل بدادی حالی و جان بر سری
از قضا دیوانهای بس گرسنه
ژندهای پوشیده سر پا برهنه
دید آن خیل غلامان را ز دور
گفت آن کیستند این خیل حور
جملهی شهرش جوابش داد راست
کین غلامان عمید شهرماست
چون شنید این قصه آن دیوانه زود
اوفتاد اندر سر دیوانه دود
گفت ای دارندهی عرش مجید
بنده پروردن بیاموز از عمید
گر ازو دیوانهای ، گستاخ باش
برگ داری لازم این شاخ باش
ور نداری برگ این شاخ بلند
پس مکن گستاخی و بر خود مخند
خوش بود گستاخی دیوانگان
خویش میسوزند چون پروانگان
هیچ نتوانند دید آن قوم راه
چه بدو چه نیک جز زان جایگاه
عطار نیشابوری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد خراسان شمالی
بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد
دلبری هست به هر حال به پا برخیزد
لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است
هر زمان از دل پردرد صدا برخیزد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد استان خراسان شمالی
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
نیست بستان خراسان را چو من مرغی مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
گنج درها نتوان برد به بازار عراق گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق که سوی چشمهی حیوان شدنم نگذارند
عیسیم منظر من بام چهارم فلک است که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت گر چه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند
یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند
یا من آن پیل غریوان در ابرههام که سوی کعبهی دیان شدنم نگذارند
آری افلاک معالی است خراسان چه عجب که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند
من همی رفتم باری همه ره شادان دل دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند
در خراس ری از ایوان خراسان پرسم گر چه این طایفه پرسان شدنم نگذارند
گردن من به طنابی است که چون گاو خراس سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند
هستم آن نطفهی مضغه شده کز بعد سه ماه خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند
از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود که گه صبح خروشان شدنم نگذارند
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامهی نیسان شدنم نگذراند
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
گر چو خرگوش کنم پیری و شیر چه سود که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند
بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک مستقیم ره امکان شدنم نگذارند
باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند
مشتریوار به جوزای دو رویم به وبال چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند
بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت میرود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد گر چه با گوی به میدان شدنم نگذارند
فید بیفایده بینم ری و من فید نشین که سوی کعبهی ایمان شدنم نگذارند
روضهی پاک رضا دیدن اگر طغیان است شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
ور به بسطام شدن نیز ز بیسامانی است پس سران بیسر و سامان شدنم نگذارند
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند
دارم اخلاص و یقیم کام پرستی نکنم کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
از وطن دورم و امید خراسانم نیست که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند
ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند
همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند
هم گذارند که گوی سر میدان گردم گر خلال بن دندان شدنم نگذارند
آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر باز پس گشته که باران شدنم نگذارند
و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند
گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند
هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم بو که در راه گروگان شدنم نگذارند
ناگزیر است مرا طعمهی موران دادن گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند
خاقانی شروانی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد حسادت ، زنانه و آدم و انسان حسود از مولانا
شعری درمورد خراسان
برادر جان ،خراسان است اینجا
سخن گفتن ، نه آسان است اینجا
چغک، چلغوز، کلپاسه، پلخمون
سخن هایی از اینسان است اینجا !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره خراسان شمالی
خراسان
وطن معنا می شود
در خاک خراسان
جان می گیرد در او
لحظه های عرفان
روح در آن سبک بال تر
در اشتیاق پرواز
به کوی معشوق
من چه عاشقم
وعشق ها می بینم در او
هفت شهر عشق وتولدی دیگر
مشهد
مقصد کبوتران عاشق
معنا می شود در او ایمان
ورضایت روح با رضا
که غریبانه شهید شد
ولی نه
او آشناترین ،آشناهاست
نیشاپور
وخیام
عاقبت خاک وکوزه
عطار با عرفان ابدی آرمیده
وسایه درختان تولد صفاست…
سبزوار
شهر معرفت وشعر
چه زیباست وبامهر
متولد می شود در او
هزاران شاعر…
بیرجند
وعاشقانش
آرامش وفا در دلها…
شاندیز
از زیبایی لبریز
بهترین طعم غذا در او
آغوش سایه ی درختان
ونوازش مادر زمین
چه گرم وصمیمی است…
فاروج
شهر آفتابگرداهای زرد
صفای گرمی خورشید در او
ولبخند زیبای مردمانش…
حال خود بگویید
هفتمین شهر عشق را
که حیرانم از گفتن
ولی باز میگویم
خراسان هفت شهر عشق است…
سعید مطوری/شمع شبستان
از دفتر دوستانه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره خراسان
صبا کجاست که از جانب من این پیغام
ز ری به سوی خراسان برد به شوق تمام
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد چای ، داغ روضه نوشیدن و چای آتیشی و ذغالی قند پهلو
شعر درباره خراسان جنوبی
۱)
از بوستان احمد یک گل جدا ز باغ است / خفته در این خراسان نگار ماه و سال است
طواف گنبدش را ثواب حج چه پر بار / خدای امت عشق مشهد عاشقان است
دست عنایت او بالاتر از سپهر زمان / نور ستایش عرش تابیده بر جماد است
زاده ی نجمه اما مادر او فاطمه است / هدیه ی جان رسول بر غربت جهان است
شهید شهر عشق است جدا ز آل احمد / مهمان خاک ایران گوهرشهر عالمان است
راضی به راز رضوان در منتهای ایمان / صدای پای موسی وارث عارفان است
۲)
خراسان مانده بود و معنی فریاد نداشت
راضی نبود به خفتن و رضایت رضا نداشت
تربت سردش ساده بود چون خاک جهان
تن پر گوهر رضا آمده بود ودر باورش نداشت
عرش آمده بود به مهمانی خاک در این روزگار غریب
خواب از چشم زمین گمگشته بود و تا به ابد خفتن نداشت
مهمانی نور بود اندر ظلمات ندانستن های زمین
پر از جواب سعادت گشته بود و انکار نداشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر صابر خراسانی در مورد غدیر
گذر گاه را ره سوی مشهد است
ز توحید این گفته اشهد است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره خراسان رضوی
از دور دیار عارفان پیداست
از دور دیدار یار آمدم
ای عاشقان ای عارفان
این گنبد شاه خراسان است
این گنبد شاه عارفان است
شهر شهریاران وشهر دلیران است این دیار
شهر شهرباران وشهر دلبران است این دیار
پای کوبان اشک ریزان
مویه کشان ناله کنان
در حریم حرم حرمت یار وارد شوید
صد صلای صد سلام سر دهید
سرو خرامان سلطان خراسان می رسد
شاه عاشقان و شمع عابدان می رسد
پای کوبان اشک ریزان
در حریم حرمت یار وارد شوید
ای دل دیدار دلدار آمدی
جانانه گو جانانه گو
نزد سلطان جانان آمدی
از ما نگو از او بگو
از سرای سلطان بگو
از شاه خوبان بگو
شعر از:سید شهرام ابهری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد استان خراسان رضوی
برادر جان خراسانست این جا
سخن گفتن نه آسان است این جا
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد حرف مفت + حرف مفت و بیهوده زدن مردم
شعر زیبا در مورد خراسان رضوی
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر نامهی اهل خراسان به بر خاقان بر
نامهای مطلع آن رنج تن و آفت جان نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر
نامهای بر رقمش آه عزیزان پیدا نامهای در شکنش خون شهیدان مضمر
نقش تحریرش از سینهی مظلومان خشک سطر عنوانش از دیدهی محرومان تر
ریش گردد ممر صوت ازو گاه سماع خون شود مردمک دیده ازو وقت نظر
تاکنون حال خراسان و رعایات بودست بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر
نی نبودست که پوشیده نباشد بر وی ذرهای نیک و بد نه فلک و هفت اختر
کارها بسته بود بیشک در وقت و کنون وقت آنست که راند سوی ایران لشکر
خسرو عادل خاقان معظم کز جد پادشاهست و جهاندار به هفتاد پدر
دایمش فخر به آنست که در پیش ملوک پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر
باز خواهد ز غزان کینه که واجد باشد خواستن کین پدر بر پسر خوب سیر
چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد کی روا دارد ایران را ویران یکسر
ای کیومرثبقا پادشه کسری عدل وی منوچهرلقا خسرو افریدون فر
قصهی اهل خراسان بشنو از سر لطف چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر
این دل افکار جگر سوختگان میگویند کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر
خبرت هست که از هرچه درو چیزی بود در همه ایران امروز نماندست اثر
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار بر کریمان جهان گشته لیمان مهتر
بر در دونان احرار حزین و حیران در کف رندان ابرار اسیر و مضطر
شاد الا بدر مرگ نبینی مردم بکر جز در شکم مام نیابی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در
خطبه نکنند به هر خطه به نام غز ازآنک در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان بیند، از بیم خروشید نیارد مادر
آنکه را صدره غز زر ستد و باز فروخت دارد آن جنس که گوئیش خریدست به زر
بر مسلمانان زان نوع کنند استخفاف که مسلمان نکند صد یک از آن باکافر
هست در روم و خطا امن مسلمانان را نیست یک ذره سلامت به مسلمانی در
خلق را زین غم فریادرس ای شاهنژاد ملک را زین ستم آزاد کن ای پاک سیر
به خدایی که بیاراست به نامت دینار به خدایی که بیفراخت به فرت افسر
که کنی فارغ و آسوده دل خلق خدا زین فرومایهی غز شوم پی غارتگر
وقت آنست که یابند ز رمحت پاداش گاه آنست که گیرند ز تیغت کیفر
زن و فرزند و زر جمله به یک حمله چو پار بردی امسال روانشان به دگر حمله ببر
آخر ایران که ازو بودی فردوس به رشک وقف خواهد شد تا حشر برین شوم حشر
سوی آن حضرت کز عدل تو گشتست چو خلد خویشتن زینجا کز ظلم غزان شد چو سقر
هرکه پایی و خری داشت به حیلت افکند چکند آنکه نه پایست مر او را و نه خر
رحمکن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز در مصیبتشان جز نوحهگری کار دگر
رحمکن رحم برآن قوم که جویند جوین از پس آنکه نخوردندی از ناز شکر
رحمکن رحم بر آنها که نیابند نمد از پس آنکه ز اطلسشان بودی بستر
رحمکن رحم بر آن قوم که رسوا گشتند از پس آنکه به مستوری بودند سمر
گرد آفاق چو اسکندر بر گرد ازآنک تویی امروز جهان را بدل اسکندر
از تو رزم ای شه و از بخت موافق نصرت از تو عزم ای ملک و از ملکالعرش ظفر
همه پوشند کفن گر تو بپوشی خفتان همه خواهند امان چون تو بخواهی مغفر
ای سرافراز جهانبانی کز غایت فضل حق سپردست به عدل تو جهان را یکسر
بهرهای باید از عدل تو نیز ایران را گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر
تو خور روشنی و هست خراسان اطلال نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور
هست ایران به مثل شوره تو ابری و نه ابر هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر
بر ضعیف و قوی امروز تویی داور حق هست واجب غم حق ضعفا بر داور
کشور ایران چون کشور توران چو تراست از چه محرومست از رافت تو این کشور
گر نیاراید پای تو بدین عزم رکاب غز مدبر نکشد باز عنان تا خاور
کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر
پادشاه علما صدر جهان خواجهی شرع مایهی فخر و شرف قاعدهی فضل و هنر
شمس اسلام فلک مرتبه برهانالدین آنکه مولیش بود و شمس و فلک فرمانبر
آنکه از مهر تو تازه است چو از دانش روح وانکه بر چهر تو فتنه است بر شمس قمر
یاورش بادا حق عزوجل در همه کار تا در این کار بود با تو به همت یاور
چون قلم گردد این کارگر آن صدر بزرگ نیزه کردار ببندد ز پی کینه کمر
به تو ای سایهی حق خلق جگرسوخته را او شفیع است چنان کامت را پیغمبر
خلق را زین حشر شوم اگر برهانی کردگارت برهاند ز خطر در محشر
پیش سلطان جهان سنجر کو پروردت ای چنو پادشه دادگر حقپرور
دیدهای خواجهی آفاق کمالالدین را که نباشد به جهان خواجه ازو کاملتر
نیک دانی که چه و تا به کجا داشت برو اعتماد آن شه دینپرور نیکو محضر
هست ظاهر که برو هرگز پوشیده نبود هیچ اسرار ممالک چه ز خیر و چه ز شر
روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را بود ایران را رایش همه عمر اندر خور
واندر آن مملکت و سلطنت و آن دولت چه اثر بود ازو هم به سفر هم به حضر
با کمالالدین ابنای خراسان گفتند قصهی ما به خداوند جهان خاقان بر
چون کند پیش خداوند جهان از سر سوز عرضه این قصهی رنج و غم و اندوه و فکر
از کمال کرم و لطف تو زیبد شاها کز کمالالدین داری سخن ما باور
زو شنو حال خراسان و غزان ای شه شرق که مر او را همه حالست چو الحمد ازبر
تا کشد رای چو تیر تو در آن قوم کمان خویشتن پیش چنین حادثهای کرد سپر
آنچه او گوید محض شفقت باشد ازآنک بسطت ملک تو میخواهد نه جاه و خطر
خسروا در همه انواع هنر دستت هست خاصه در شیوهی نظم خوش و اشعار غرر
گر مکرر بود ایطاء در این قافیتم چون ضروریست شها پردهی این نظم مدر
هم بر آنگونه که استاد سخن عمعق گفت خاک خونآلود ای باد باصفاهان بر
بیگمان خلق جگرسوخته را دریابد چون ز درد دلشان یابد از اینگونه خبر
تا جهان را بفروزد خور گیتیپیمای از جهانداری ای خسرو عادل بر خور
انوری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره خراسان رضوی
خراسان جا چو نیشابور دارد
که صد پیشی به پیشاوور دارد
جستحو کنید در سایت : شعر عاشقانه ، زیبا و نو و کوتاه و عاشقانه انگلیسی دلتنگی
شعر کوتاه درباره خراسان رضوی
هند چو فردوس شد از صحبت من بهر هوایش کنون آیم به سخن
شیر صفت مرد به یک توی قبا گرم چو شیر است گرش نیست عنا
نه چو خراسان که تن از برف فزون سرد ساری است به ده شقه درون
آنکه به گرماست همین رنجش و بس لیک شود کشته ز سر ما همه کس
نی چو خراسان که دو سه هفته گلش آمد و بگذشت چو سیلی ز پلش
وین گل ما بعضی اگر خشک شود طبله درون نافه چو از مشک شود
میوهی بی خسته که نبود به جهان برگ که چون میوه بود خورد مهان
موز همان میوهی بی خسته نگر برگ ز تنبول نگر بابت خور
امیر خسرو دهلوی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره خراسان جنوبی
من از دیارخواجوی کرمان آمده ام
به پا بوسی شاه خراسان آمده ام
زسوی اهل کریمان سلام آوردم
به شوق دیدار یاران آمده ام