جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 30 آذر 1400
  • 12:43 ق.ظ

شعر در مورد خاموشی

شعر در مورد خاموشی

شعر در مورد خاموشی ، شعر کوتاه فواید سکوت و جواب ابلهان خاموشی است همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد خاموشی

وقتی تو رفتی چشم هایم رو به در ماند

رد نگاهم تا خیابان های تر ماند

در آن فضای بی نفس، دلتنگ، خاموش

آن بغض ها، آن اشکهایت در نظر ماند

در غربت یاد تو گم کردم خودم را

وای از دلم ، در انتظاری مستمر ماند

بالم شکست و شوق پروازم فرو ریخت

پرواز یادم رفت، حسرت هم به پر ماند

در پیش چشم حاضران مصلحت بین

جای همیشه غایبم یک ضربدر ماند

مریم نبودم پس چرا تقدیر این شد

عیسای اشعارم چرا پس بی پدر ماند

از واژه های این غزل پیدا شدی عشق

این روزه ی خاموشی من بی ثمر ماند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد خاموشی

و خاموشی است.

پلک مهر سنگین است.

صداقت خواب می بیند

نقاب تیرگی بر چهره شهر است.

نگاه پنجره از طرح لبخند ستاره

سرد و غمگین است.

شب است و حسرت خورشید

وجشن تیرگیها بی حضور ماه.

هزاران شاید اما بیشترها نور کوچک

همچو گندم پاشی دستان دهقانان

فضای آسمان را اندکی از مردگی ها میرهاند چند

سپهر اینک کمی بودار و ننگین است.

زمین هم با ترک خورده لبانش

فرش مهمانی است.

همه در انتظار صبح مهتابند.

به فکر یک طلوع از جنس پروانه.

و میخندند دستانی که پشت تیرگیها

گرم تزویرند.

و دستانی که از خون چکاوکهای عاشق

شوم و رنگین است.

ولی مهتاب امشب داغدار

شمع دوشین است.

و پشت پرده ابر سیاه آسمان

همچون عروس شرمسار شام آدینه

نهان تا صبح تاریکی است.

ولی این انتظار سخت

بی پایان و سنگین است.

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جهل ، نادانی و خرافات مردم و انسان از مولانا

شعر در مورد خاموشی

جاده از کوچکی ِ عزم کسی تاول زد

و به مقصد نرسید آنکه:

دلش

زمزمه ی رفتن را

در تهِ “بی هدفی” برد از یاد

ساکت اما

چه بلند است

صدایی که شناور شده در خاموشی

می توان

در رگ این جاده چنان جاری شد

که “هدف”

خنده به رویای مسافر بکند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد خاموشی

می‌خواهم خاک شوم در پای درختان

از من برویند

می‌خواهم شاخه‌ای شوم

بارِ سنگینِ میوه‌ها را لذّت برم

می‌خواهم آسمان شوم

ابر‌ها در سینه‌ی خود جای دهم

خورشید و ستارگانِ شب افروز را.

می‌خواهم رودخانه‌ای شوم

هیجانِ خود جاری کنم

می‌خواهم باد شوم

آواز بخوانم در میانِ شاخه‌های درختان

خاموشی خود را

می‌خواهم کودک شوم

های های گریه کنم

عشقِ تو را

در آغوشِ مادرم.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد جواب ابلهان خاموشی است

گرچه دارم از مستی رخصت فراموشی

مستی دگر دارد با غمت هماغوشی

سوزش درونم را غیر باده آبی نیست

گردشی اگر دارم در مدار می نوشی

درد گوشه گیری را هیچ کس نمی داند

کاتشی نهان باشد در دیار خاموشی

کعبه حقیقت را زایری نمی بینم

راه عشق خالی شد از صلای چاووشی

در مسیر این ظلمت تا که دل صفا گیرد

جان و تن رها باید از غم سیه پوشی

در حضور جانانه هر چه بی خبر بهتر

عقل را نباشد ره در مقام مدهوشی

لب اگر فرو بستم چاره در سکوت آمد

در سخن نمی گنجد ناله های خاموشی

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جدایی ، از دوستان و معشوق و عشق و یار

شعر درباره خاموشی

من سکوت خویش را گم کرده‌ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می‌پرداختم

عاقبت افسانه‌ مردم شدم

ای سکوت، ای مادر فریادها

ساز جانم از تو پرآوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه، شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوش‌تر از جادوی تو

ای سکوت، ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو، گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می‌داشتم

زندگی پر بود از فریاد من

فریدون مشیری

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر حافظ در مورد خاموشی

ازانزوای دوردست خلوت خیال

درذره ذره های وجودمعصومانهٔ هستی

غم زاده شدهٔ درونم رابازخواهی یافت

نگاه کن

وبیاندیش به شب دربوسهٔ اندوهگین سکوت

درعمق خطوط اوج غبارگرفتهٔ روح خستهٔ ظلمت

باورکن

وبیادآورمرادرآرامش خواب خاموش چشمانی تنها

دوباره نگاه کن

ای محبوب همیشه جاوید قلب من

تعبیرکن

از اوراد پرشتاب زودگذر رجعت سپیده

برطنین ته ماندهٔ حس تاریک خوشبختی

وبسپارمرابه زخمه های سازنیایش عشق

شایدبارهاوبارها

از التهاب عظیم درد

همچون رقص پرخروشان شعله ای آتشین

اززندگیت فریادی تلخ کشیده ای

اینک ایمان داشته باش

که لحظه هایت شکسته اندوفروریخته اندوگریسته اند

سربربالش شمعی روبه باد

روبه خاموشی بگذار!

ووداع کن بامن دررنج آورترین اصوات ناتمام اشک

بروسیع ترین وهم بصیرت کبودعزیمت…

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد فواید خاموشی

سکوت کرده‌ای رفیق! سکوت سهم ما نبود

سکوت اگر چه حرف داشت به خوبی صدا نبود

دل شکسته کسی وبال گردن تو نیست

چه بی‌هوا دلم شکست! ولی نه بی‌هوا نبود

کسی که شیشه دل ترانه مرا شکست

صدای بی محبتش برایم آشنا نبود

رفیق! زندگی همین دو روز ‌های و هوی نیست

وگرنه عمر غاز‌ها به کوچ مبتلا نبود

هزار بار گفته‌اند: «چرا سکوت می‌کنی؟»

مگر همین سکوت تلخ جواب این چرا نبود؟!

سکوت کرده‌ام رفیق! سکوت زخم کهنه ایست

کبوتر صدایمان از اولش رها نبود!

منا کرمی

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جمعه ، پاییزی + جمعه های انتظار و امام زمان

شعر زیبا در مورد خاموشی

خون خیال بر سفره ی آسمان

آخرین وداع

کارزار عشق و نفرت

شکوه شکستنم

و آخرین بوسه ی اشک

بر ردپای مسافری

از شب آخر بودنم

راهی دنیایی نو

با خنجری که بر قلب خاطره نقش بست

و پشت خمیده ی غروری

که زیر طعنه ی رنگ ها شکست

تا بندزن جاده های غریبه باشد.

آماج سرد ِ سکوت هر آه

حسرت بغض گلو را

دم به دم ُگر- می دهد

خنده ی تلخ جدایی

پشت سر نگاه آخر

زجر سخت این رهایی

یاد ناز نغمه هایش

هر شب و ساز لالایی.

آه

بهار و خزان را

یک بازی زیبا کرد

آنگونه

که تو را یک لبخند

افسوس

که لبخند-بازی ِ دروغ بود.

لحظه ی آخر

آن نیشخند

غیرت جنون را به جوش آورد

آن لحظه که

عصیان ثانیه ها

خدا را هم به سکوت واداشت

آتش خاطره ها سوخت

و من ماندم

و یک عمر خاموشی.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد سکوت و خاموشی

خلوتیان گریخته نقل سکوت ریخته

ز آنک سکوت مست را هست قوی وقایتی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری درباره خاموشی

«شب» پایش را

در کفش روز کرده بود

و شانه های کوه

بقایای آفتاب را تشییع میکرد

تاریکی مبهمی

سبد خیالم را میبافت

اینهمه تماشاگر!

خاموش اما گویا

من در کجای این نظم

آشفتگی ام را جای دهم

اینهمه خاموشی

دیوار سکوتم را فرو میریزد

اما فریادهای من

حتی

به اندازه ی هرزه علفی

بر دیوارها سنگینی نمیکند

ای شاهدان آسمانی!

سپیده دم فردا

گیسوان کودکان آرزو

با مهربانی کدامین دست

شانه خواهد شد

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جنگل ، پاییزی مه آلود سوخته و درخت و عشق

شعر در مورد خاموشی شب

تو نه آن شکرجوابی که جواب من نیایی

مگر احمقم گرفتی که سکوت شد جوابم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره سکوت و خاموشی

خواستم شعری بگویم

انگار رمز کمال شکفتن

و

گل دادن را از یاد بردم.

احساس می کنم کلمات با من بیگانه شده اند

من همه چیز را از یاد بردم

نمی دانم خلوتی صحرای دلم

را سیاهی زمانه ،

یا از سرنوشت خود

بگذارم؟

ایکاش می توانستم بر کویر حیرت خودم

مهر خاموشی بزنم !

وقتی که هستی

خلیج یعنی عشق .

می خواهم انگشت اشاره ام

را در اقیانوس بیکران عشق

فرو برم .

می خواهم جلگه نگاهم را

بر صورتک چون تو ماه بیندازم.

می خواهم فریاد بزنم

گویی حسرتی در فریادم موج می زند.

آری !

اشکی سبز در راه است.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره فواید خاموشی

چند خموش می‌کنم سوی سکوت می‌روم

هوش مرا به رغم من ناطق راز می‌کنی

مولانا

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جنگ ، و صلح و افغانستان و جنگ تحمیلی ایران و عراق

شعر درباره ی خاموشی

خاموشی

در زایش سرد لحظه ها

ثانیه ها صف کشیده

می روند خاموش

تند می آیند و

بی هیچ درنگی میروند

چقدر رام و آرام…

آه …تند میروند

این ثانیه ها و چه خاموش

لبان خسته ی من…

انگار کسی مرا صدا میزند؟

کسی انگار تو را فریاد میزند

دراین انحنای خاکستری خطوط

میان این هیاهوی ناشکیب

کیست که تو را می خواند؟

می خواند مرا ….

نغمه نیست

تا به ترنم آوایش

ذره ای شادمانی

به میهمانی دل آید

رود هم نیست

که چون حباب در

بستر زفاف در هم بیامیزیم

باران هم نیست

تا در سایه مهرش

تطهیر شویم

نمی دانم …

ن …م… ی… د…ا …ن … م

به من بگو

تو هم می شنوی این آواز را؟

ترجمان این فریاد چیست ؟ …

قاصدکها باز هم خبرم دادند

پشت آن دیوار

قافله صف کشیده ثانیه ها

گوئی قصد آمدنشان نیست

نمیدانم چرا آنها هم عاجزند؟

میگویند: عشق نیست

عاشق نیست

من… نیستم

تو …نیستی

همه خاموشیم …

خاموش …

لیلوا

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر نو درباره خاموشی

من

مانده در این وحشت تنهایی

ترا

بر بوم خیال نقاشی می کنم…

بر این بوم رویا زده

تو را

فقط

می توان خط خطی کرد…

خواستم چشمانت را ترسیم

دستم به مدادنرفت

برق چشمانت رنگ ریا داشت

غنجه لبانت را سعی کردم

پرپر شده در چروک صورت

گر گرفته از داغ خیانت…

دستانت را…

سرد …..

سینه هایت….

لرزان

چسپیده به خاموشی شب….

خواستم دلت را بکشم

جایی دگر..

در لجه خون بود…

به خودت برگشتم

“مهتاب شبی در باران

گم شده بودی…”

من !

هنوز خیره مانده

در پرواز یک چکاوک…..

از پشت جام تار پنجره

سایه ای میگذرد ….

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *