جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 5 دی 1400
  • 9:47 ق.ظ

شعر در مورد خاطرات

شعر در مورد خاطرات

شعر در مورد خاطرات ، متن و دلنوشته در مورد خاطرات خوش و شیرین دوستی شاملو همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد خاطرات

دلتنگی سهم ماست

از خاطراتی که یک روز خاطره نبودند،

زندگی بودند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خاطرات دوستی

اینجا منم

و خاطره هایی

تمام تلخ

اقرار میکنم درآمدم از پا …

دلم گرفت …

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شهر بابک ، شعر زیبا و کوتاه درباره شهر بابک استان کرمان

شعر در مورد خاطرات خوش

همه غم منی تو

غم دنیا که غمی نیست

من ازت خاطره دارم

خاطره درد کمی نیست !

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خاطرات کودکی

کاش فراموشت می‌کردم؛

با عبورِ هر نفس

در ازدحامِ خاطره‌ی لب‌ها

از ولوله‌ی بوسه و مکث

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خاطرات گذشته

زندگی حکمت اوست

زندگی دفتری از خاطره هاست

چند برگی را تو ورق خواهی زد

ما بقی را قسمت

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جیرفت ، شعر محلی در مورد جیرفت و کهنوج و منوجان و رودبار

شعر در مورد خاطرات خوب گذشته

گاهی میان بی رحمی هایت

محبت کنی بد نیست

نگذار روزی که جدا شدیم

خجالت زده ی خاطره هایم باشی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خاطرات شیرین

راه می افتم وسط خاطره ها.

انگار باران می بارد،

از چشم های من یا آسمان؟

نمی دانم!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خاطرات سفر

کابوس نبودی که رهایت بکنم

از خاطره عشق جدایت بکنم

آنقدر عزیزی که دلم می خواهد

هر چیز که دارم فدایت بکنم

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دهدشت ، شعر لری درباره دهدشت استان کهگلویه و بویر احمدی

شعر در مورد خاطرات خوب

می چرخم

و دنیای تو را

با چین های دامنم

به کشف بکر یک خاطره دور می رسانم

موهایم را نباف

این وحشی رام نشدنی سیاه

تجسم پریشانی قلب من است

وقتی تو نگاهم نمی کنی.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خاطرات مدرسه

گاهی خاطرات میمیرند

من اینجا خاطرات را پرپر می کنم

تا شاید از یادم بروند

مثل او که مرا از یاد برده

گاه خاطرات هم میمیرند… ..

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر کوتاه در مورد خاطرات دوستی

یک نفر هست

که خود نیست

ولی خاطره‌اش

صبح ِ هر روز

مرا سخت بغل می‌گیرد.

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زواره ، شعر زیبا و کوتاه در مورد شهر زواره استان اصفهان

شعر درباره خاطرات دوستی

در انتظار دیدنت بی نور شده دو چشم من

ای نازنین بوییدنت روشنگر دنیای من

ترسم که آمدنت به وقت مرگم برسد

اشکی به چشم بنهی در سوگ مردن من

جز خاطرات کهنه ای هرگز نباشد ثمرت

تا به ابد شیون کنی به خاطر دیدار من

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خاطرات خوش گذشته

یه گوشه ی دنج

یه نقطه

یه عالمه بغض

یک دنیا حرف

یک دلشکسته

و بی نهایت خاطره

کافیست برای جوان مرگ شدن

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره خاطرات خوش

مسیح نیستم

اما

تنها که می شوم

خاطره های زیادی را

زنده می کنم…

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ساوه ، شعر زیبا و کوتاه در مورد شهرستان ساوه و انار استان مرکزی

شعری در مورد خاطرات کودکی

دیشب به تمام اشک صورت

من بـــــــاغ دلم چه آب دادم

با شکوه ز داغ رفتن تـــــــو

اندوه دلم جــــــــــواب دادم

دیشب چه سبد سبد ترانــــه

بنوشته زدم به آرزو هــــــا

دیشب گل خاطرات عشقت

چیدم و زدم به تار مو هـــا

” alt=”شعر در مورد خاطرات ، متن و دلنوشته در مورد خاطرات خوش و شیرین دوستی شاملو” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/2-3.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/2-3.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/2-3-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/2-3-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />

من که هستم ؟ قطعه یخی تشنه …

در پی سیراب شدن از برکه چشم …

یا به زور خورشید امید … آب شدن،

در زمین فرو رفتن، رویاندن، رقصاندن،

طراوت دادن به فصل، مست شدن ….

شعر درباره خاطرات خوش

گل ماه را بر سینه آسمان درد زدن

با پیراهنی از ستاره های غم آراستن

و در انتظار درمان شب،

کرشمه بر سرخی تنگ غروب آمدن ….

آرامش را به مهمانی چشم بردن

و اشک را لالا گفتن و خواباندن سر کوچه

خاطراتم جز ریزش و بوق و رقص نبود …

گفتم که همهمه ای بود

شعر خاطرات خوش

بچه که بودم دلم برای آن آب می شد … می زد… می ریخت…

شاد می شد راستی یادت می آید آن زمان ها رنگ آسمان آبی بود

و خورشید زرد طلائی؟… یادت می آید آدمها سفید بودند؟

پرنده ها پر پرواز داشتند وکوچه ها بن بست نبودند؟…

شعر درباره خاطرات

در بازار پاک دل ها مهربانی از همه ارزان تر بود؟ ….

آن زمان ها فردا چه زود دیروز می شد ….

خواب همیشه با شب می آمد و با شب می رفت ….

صبح که می شد هق هق سماور بود و ورد مادر …

با ساز جارو و عطر خاک ….

حوض وضو دائم از آب نیاز پر بود یادت می آید

آسمان کودکی چقدر ستاره های قشنگ داشت ؟

پس سربه هوائی گناه نبود

که گوشمان از آن خاطرات تلخی دارد!

شعر خاطرات خوش

سر راه مکتب … در آن چند قدم توقف …

عطر دیزی پزی سعدی همیشه شعری نو

از اشتها و اشتیاق داشت …

من بودم و جیب بی معنی و ده ریالی بیات …

آنها در غوغای حسرت ، شرمنده

و من دزدانه و آهسته آب زبانخانه را

به نیت آبگوشت چه جانانه سر می کشیدم …

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *