- admin
- 26 آذر 1400
- 12:28 ق.ظ
شعر در مورد حسادت
شعر در مورد حسادت
اشعار حسادت
حسود نباش حسادت
مثل آتیش می مونه
تمام خوبیات ُ
حسادت می سوزونه
حسود همیشه غمگین
حسود همیشه تنهاس
ولی یه بچه ی خوب
بیزاره از حسادت
با هرکی مهربونه
اون می کنه رفاقت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد حسادت
بعضی ها وقتی خوشحالی ، کنارت نیستند،
چون حسودند.
وقتی غمگینی در آغوشت نمیگیرند،
چون خوشحالند.
وقتی مشکل داری به ظاهر همدردند،
در واقع بی خیال تو هستند.
اما وقتی مشکل دارند،
با تو خیلی مهربانند.
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد حسادت زنانه
حسودی ام می شود
به پرنده ها
همین که هر روز سفره ی مهربانی ات را
برای گنجشکهای عصرانه تکان می دهی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد حسادت آدم
حسودی ام می شود
به لباسهایت،
که هر روز تو را در آغوش می گیرند!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد حسادت زنان
حسودی ام می شود
به بالِشَت،
که هر شب سرت را
روی سینه اش می گذاری!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد حسادت آدم حسود
حسودی ام می شود
به همه چیز؛
به همه کس…؛
به کسانی
که سالهاست
در کنار تو زندگی می کنند!
می بینی؟
دوریت آنقدر دیوانه ام کرده
که هیچ تیمارستانی قبولم نکند!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد حسادت زیاد
وقتی می شود دقایق عمرت را با آدم های خوب بگذرانی.
چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایی کنی
که یا دل های کوچک شان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی های بچه گانه اند؟
یا مدام برای نبودنت،
برای خط زدنت
تلاش می کنند؟!
شعر در مورد پشتکار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو
لیوان آبت را با خیال راحت می نوشی
من
حسودی می کنم به لبه ی لیوان
که لب های تو به آن می خورد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودیام میشود
به خیابانها و درختهایی،
که هر صبح
بدرقهات میکنند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودم،
به انگشتهایت
وقتی موهایت را مرتب میکنند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودم،
به چشمهایت
وقتی تو را در آینه میبینند
حسودم
و هی میترسم از تو
از خودم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آن چنان صبورانه عاشقت شدم
و زیر درگاه خانهات،
به انتظار گردش چشمانت نشستهام
که نسیم هم حسودی میکند
شعر در مورد حسادت
میبویم گیسوانت را
تا فرشتهها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر میگویم برای تو
تا کلمات کیف کنند…
مست شوند…
بمیرند.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این همه حسود بودم و نمی دانستم؟!؟
به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گفتست مگر حسود با تو
زنهار مرو ازین پس آنجا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در عشق قدیم سال خوردیم
وز گفت حسود برنگردیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند
تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دخترا حسود میشن….
چون میدونن دخترای دیگه چه کارایی میتونن بکنند 🙂
پسرا غیرتی میشن….
چون از نگاه بقیه پسرا خبر دارن 🙂
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من آدم خوشبختی هستم…
چون نه به خوشبختی دیگران حسودی میکنم
و نه از دیدن بدبختی دیگران لـذت میبرم!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسود نیستم اما کسی به غیر خودم
غلط بکند که بخواهد رقیب من باشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بار سنگین است …و من کم طاقت…. و دنیا حسود…
خم شدن را عارمیدانم…. دعاکن بشکنم!!!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اگه چشمام کبودن فقط واسه اینه که آدما حسودن
هر موقع که نبودم پشتم زدن , منو تو دل تو کشتن فقط
تعریفاشون از صدتا فحش بدترن
فهمیدم که خودیا از همه دشمنترن
منو پیچیدنو خودشون به سمتت اومدن
اونا که فکر میکردم از همه خوش قلب ترن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پرگار می شوم دور عاشقانه هایت
که خورشید بودن آنقدر به تو می آید
که تمام قارّه ها را در مغربت بخوابانی
و هر صبح از شرق آغوشم طلوع کنی
آنقدر که آفتابگردان ها به اتاقم حسادت کنند
شعر گل آفتابگردان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چه حالی داره
یکی انقدر دوستت داشته باشه
که بقیه
بهت حسودی کنن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به زندگی دیگران حسادت نکنید
زندگی ها از بیرون زیبا دیده میشه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
لبخند بزن ، رفع کسالت بکند
تا ماه به این لحظه حسادت بکند
با زورِ ادا هم شده گاهی بگذار
لبهای تو خنده را زیارت بکند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کنارم که باشی…
خورشید هم به بودنت..
حسادت خواهدکرد..
دیگر..
ماه را..
نمی دانم..!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سخت است…
کوه درد باشی و دیگران…
به آرامش ظاهرت حسادت کنند…!!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خوشبخت ترین آدمها کسانی هستند
که به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند
و زندگی خودشان را با هیچ کس مقایسه نمی کنند.
به تمام ایستگاه های شهر حسودی میکنم!
آنها لحظه ای تو را
بی هیچ احساسی در آغوش میگیرند!
اما من تو را با این همه احساس
از دست داده ام…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این همه حسود بودم و نمی دانستم؟!؟
به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
به همه شان حسادت میکنم
من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبینم
طبیعت پر از نفس های آدمهاست
که مرا وادار میکند حسادت کنم
به تو و رویای نداشته ام…….
شعر در مورد آدم حسود
من حسادت میکنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش میکنی
یا نسیمی که رها میچرخد اطراف تنت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من حسادت میکنم حتی به دست گرم آن
شال خوشرنگی که میپیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت میدود
من به رد مانده از این جور سامان دادنت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت میکنم حتی به قلب دشمنت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلکهایش روی هم میرفت وقت دیدنت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رشک میبردند شهری بر من و احوال من
کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من
طایری بودم من و غوغای بال افشانیی
چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون موی شدم ز رشک پیراهن تو
وز رشک گریبان تو و دامن تو
کاین بوسه همی دهد قدمهای تو را
وآن را شب و روز دست در گردن تو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو
تا با تو چرا رود به گرمابه فرو
آن در سر زلف تو چرا آویزد
وین بر کف پای تو چرا مالد رو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آنکس که نظر کند به چشم مستش
از رشک دعای بد کنم پیوستش
وآنکس که به انگشت نماید رخ او
گر دسترسم بود ببرم دستش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من کیستم از خویش به تنگ آمدهای
دیوانه با خرد به جنگ آمدهای
دوشینه به کوی دوست از رشکم سوخت
نالیدن پای دل به سنگ آمدهای
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر ماه لالهگونش تابد به نرگس و گل
گلزار پای تا سر از رشک خار گیرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من که بر دیده خود رشک برم چون بینم
که ببیند رخ تو دیده کوتهنظری؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بیپزشک
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای
تو
لیوان آبت را با خیال راحت می نوشی
من
حسودی می کنم به لبه ی لیوان
که لب های تو به آن می خورد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دوست ندارم کسی به جز من صدایت کند
من آدم حسود بد بی ادبم!
چه فرقی می کند؟
تو که دوستم نداری!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودیام میشود
به شعرها و ترانههایی که میخوانی
– خوشا به حال کلماتی،
که در ذهن تو زیست میکنند!-
دلم میخواهد
یکبار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را،
با کودک مهربان دستهایت
از اول،
قدم بزنم…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودم،
به انگشتهایت
وقتی موهایت را مرتب میکنند
حسودم،
به چشمهایت
وقتی تو را در آینه میبینند
و حسودم،
به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش
رنگ پیراهنت را عوض میکند
شعر در مورد حسادت زنانه
میبویم گیسوانت را
تا فرشتهها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر میگویم برای تو
تا کلمات کیف کنند…
مست شوند…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گاهی دلت می خواهد از دید بعضی آدم ها پنهان بمانی
اشتباهاتت را سرزنش می کنند،
به چیزهایی که خود ندارند حسادت می کنند،
دست می گذارند روی نقطه ضعف هایت و آن را بزرگ و بزرگتر می کنند
و هر کاری که لازم باشد می کنند تا تو را کوچک و بی رنگ و کدر نشان دهند.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک روز
همه
“تو” را خواهند شناخت
و اگر هم نشناسند
به “تو”ی این شعرها
حسادت خواهند کرد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وقتی می شود دقایق عمرت را با آدم های خوب بگذرانی.
چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایی کنی
که یا دل های کوچک شان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی های بچه گانه اند؟
یا مدام برای نبودنت،
برای خط زدنت
تلاش می کنند؟!
گر غیر تو ماه باشد ای جان
بر غیر تو نیست رشک ما را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودی ام می شود
به پرنده ها
همین که هر روز سفره ی مهربانی ات را
برای گنجشکهای عصرانه تکان می دهی!
به باران اشاره می کنی
به پرنده ی روی شاخه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گل من!
گاهی نفس عمیق بکش و
نگذار تنم از حسودی بمیرد ..
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودی ام می شود
به لباسهایت،
که هر روز تو را در آغوش می گیرند!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسودی ام می شود
به بالِشَت،
که هر شب سرت را
روی سینه اش می گذاری!
حسودی ام می شود
به همه چیز؛
به همه کس…؛
به کسانی
که سالهاست
در کنار تو زندگی می کنند!
می بینی؟
دوریت آنقدر دیوانه ام کرده
که هیچ تیمارستانی قبولم نکند!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در بزم تو ای شوخ منم زار و اسیر
وز کشتن من هیچ نداری تقصیر
با غیر سخن گویی کز رشک بسوز
سویم نکنی نگه که از غصه بمیر
ابوسعید ابوالخیر