جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • آذر 28, 1400
  • 12:31 ب.ظ

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

شعر در مورد حرف بیهوده زدن ؛ گلچینی از اشعار کوتاه درباره حرف بیهوده زدن همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ

گویند صبح نبود شام تو را دروغ

گویند بهر عشق تو خود را چه می‌کشی

بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ

گویند اشک چشم تو در عشق بیهده‌ست

چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ

گویند چون ز دور زمانه برون شدیم

زان سو روان نباشد این جان ما دروغ

گویند آن کسان که نرستند از خیال

جمله خیال بد قصص انبیا دروغ

گویند آن کسان که نرفتند راه راست

ره نیست بنده را به جناب خدا دروغ

گویند رازدان دل اسرار و راز غیب

بی‌واسطه نگوید مر بنده را دروغ

گویند بنده را نگشایند راز دل

وز لطف بنده را نبرد بر سما دروغ

گویند آن کسی که بود در سرشت خاک

با اهل آسمان نشود آشنا دروغ

گویند جان پاک از این آشیان خاک

با پر عشق برنپرد بر هوا دروغ

گویند ذره ذره بد و نیک خلق را

آن آفتاب حق نرساند جزا دروغ

خاموش کن ز گفت وگر گویدت کسی

جز حرف و صوت نیست سخن را ادا دروغ

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد یاوه گویان

امان از حرف مردم‌
نمی‌دانم چرا مردم چنینند
و یا که بر کدام دین و یقینند‌
نمی‌دانم چرا از خود بگویند؟
کلامی که درستش را ندانند
چه آسان گویند از خود حرف لق را
ز مردم، چون ندانند حرف حق را
چه آسوده بریزند آبرو را
خرابش خوانند آن زن ماهرو را
ز بی کاری و بی عاری بسیار
به هر جنبنده‌ای دارند سر و کار
دمی گویند چرا یارو فلان است؟
و یا یک دم بگویند او چنان است
دمی او را چنان بالا برندش
که انس را حکم یزدانی دهندش
ویا یک دم چنان پایین بیارند
که او از عرش به روی فرش کشانند
گهی او را یکی علّامه دانند
یکی ملّای بی عمّامه دانند
و گه او را یکی نادان دانند
سرش را خالی و کاهدان دانند
به یک دم گویند او قارون سال است
به یک دم گویند او محتاج مال است
گهی از رنج تو خوشحال باشند
گهی از شادیت بد حال باشند
گهی بشکن زنند از بد بیاریت
گهی هم کِل کشند از بی نوایییت
عجب دارم از این مردان بی عار
از این بیهوده حرّافان بی کار
قدیمی‌ها بخوردند نان گندم
درست گفتند امان از حرف مردم

حتما بخوانید: شعر در مورد حرف بیهوده ، اشعاری زیبا در مورد حرف بیهوده زدن ، زیباترین شعر در مورد حرف مفت مردم

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند

من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند

پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال

گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند

پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه

جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفته‌اند

تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کرده‌اند

یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفته‌اند

دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس

دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته‌اند

ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کرده‌اند

حال سرگردانی آدم به رضوان گفته‌اند

داغ پنهانم نمی‌بینند و مهر سر به مهر

آن چه بر اجزای ظاهر دیده‌اند آن گفته‌اند

ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی

ماجرای عشق از اول تا به پایان گفته‌اند

پیش از این گویند سعدی دوست می‌دارد تو را

پیش از آنت دوست می‌دارم که ایشان گفته‌اند

عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال

این سخن در دل فرود آید که از جان گفته‌اند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حرف مردم

می‌دونم حس و حال گنگ امروزم
یه دنیا حرف مردم با خودش داره
هی دیگه تنها خدا می‌فهمه دنیامو
فقط باید خدا وا کنه چشمامو
قدم میزنمو سر به هوای شهر
فقط باید خدا‌ها کنه دستامو
چه غوغایی توو خلوته این روزا
کسی حالمو این روزا نمیفهمه
گلو گیرم شده طناب این تقدیر
یه وقتا عشق شبیه مرگ بی رحمه
دلم بعد یه عمری آبرو داری
به یه رسوایی مطلق گرفتاره

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

هر کو به خرابات مرا راه نماید

زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر

ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان

در شهر شما کس را خود مزد نباید

گویند سنایی را شد شرم به یک بار

رفتن به خرابات ورا شرم نیاید

دایم به خرابات مرا رفتن از آنست

کالا به خرابات مرا دل نگشاید

من می‌روم و رفتن و خواهم رفتن

کمتر غمم اینست که گویند نشاید

 حتما بخوانید: شعر در مورد حرف زدن ، شعر حرف بیهوده و حرف مفت و حرف مردم و یاوه گویان

شعر مولانا در مورد پشت سر حرف زدن

گویند، چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما دروغ
گویند آن کسان که نرستند از خیال
جمله خیال بد قصص انبیا دروغ

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

مردم هنوز پشت سرم حرف می‌زنند

از اینکه سخت در به درم حرف می‌زنند

مردم از اینکه من به خودم پشت کرده‌ام

از حال خویش بی‌خبرم حرف می‌زنند

حق با درخت بود سکوت همیشه سبز

با این گمان که کور و کرم حرف می‌زنند

از شاعری که عقده‌ای چشم‌های توست

از پاره پاره جگرم حرف می‌زنند

من با شما که حرف ندارم ولم کنید

با من کبوتران حرم حرف می‌زنند

سنگ گناه این‌همه چشم بدون شرح

با نازکای بال و پرم حرف می‌زنند

مردم از اینکه من به تو دل بسته ام عزیز

می‌خواهم از تو دل ببرم حرف می‌زنند

باور کنید چلچله‌های یتیم شهر

با من که سخت بی پدرم حرف می‌زنند

مردم به حال و روز بدم خنده می‌زنند

مردم هنوز پشت سرم حرف می‌زنند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حرف دل را زدن

ول کن عزیزم حرف مفت این و آن را
شاید در دروازه را… ….. اما دهان را…
آرایشت نظم سپاهی را به هم ریخت
بر صورتت پاشیده‌ای رنگین کمان را

 حتما بخوانید: شعر در مورد حرف مردم ، و حرف مفت و حرف بیهوده زدن و امان از حرف مردم 

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

این فصل، فصل آخر است ببخش، عاشقانه نیست

صدبار گفته‌ام که می‌روم، ببخش صادقانه نیست

مردم مرا به چشم حقارت نگاه می‌کنند

گویند که این عشق، ببخش جاودانه نیست

آخر مرا به حرف مردم چه حاجت است

این حرف‌ها ببخش برای من، آب و دانه نیست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حرف نسنجیده از سعدی

پشتمان طرح نقشه‌هایی هست
پشت هر نقشه حرف بسیار است
تا دهان مفت و گوش‌ها مفتند
پشتمان حرف مفت بسیار است

حتما بخوانید: شعر در مورد حرف مفت ، شعر در مورد حرف مفت مردم ، زیباترین شعر در مورد حرف مفت زدن

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

گویند مرا که دوزخی باشد مست

قولیست خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند

فردا بینی بهشت همچون کف دست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حرف زدن با دوست

غافل‌اند این خلق از خود ای پدر

لاجرم گویند عیب همدگر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد حرف بیهوده زدن

در عشق تو گاه بت پرستم گویند

گه رند و خراباتی و مستم گویند

اینها همه از بهر شکستم گویند

من شاد به اینکه هر چه هستم گویند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

متن در مورد حرف مفت مردم

حرف مردم باد است باورش بیهوده

تو چرا می‌شنوی؟ این همیشه بوده

 حتما بخوانید: شعر در مورد یاوه گویی ، حرف نسنجیده و مفت + خاموشی و سخنان بیهوده و سکوت 

شعر در مورد کنترل زبان

دگر من خسته ام از حرف مردم

شدم در کوچه عشق تو من گم

مگر مهمان چشمانت نبودم

چرا فرقی ندارد جو و گندم

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *