- admin
- 27 آذر 1400
- 4:31 ب.ظ
شعر در مورد ثمین
شعر در مورد ثمین
شعر در مورد ثمین + دانلود اهنگ برای اسم ثمین+عکس پروفایل ثمین جان تولدت مبارک همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه و عنایت شما سروران گرامی قرار گیرد.
اشعار ثمین
ثمینم دختر زیبای منی
دخترم نوگل من درچمنی
دخترم دوره اندوه گذشت
غم سنگین چنان کوه گذشت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را
که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را
به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را
چه غم ز لاغری رشته است در ثمین را؟
چه حاجت است به گلگشت باغ، گوشه نشین را؟
که تنگنای رحم باغ دلگشاست جنین را
ز خانه پدری کی شوند مانع فرزند؟
ز ما دریغ ندارد خدا بهشت برین را
ازان کنم دم مردن نگاه خیره به رویش
که نیست خجلتی از پی نگاه بازپسین را
بغل به شاهسواری گشوده است امیدم
که کرده است تهی صد هزار خانه زین را
رسید هر که درین خاکدان به گنج قناعت
چو مور، زیر زمین برد عیش روی زمین را
خراش درد ز دل می توان به چاره زدودن
اگر به دست توان محو کرد نقش نگین را
تلاش صدر برون کرد ز دل که گرد خجالت
چو آستانه دهد خاکمال، صدر نشین را
غبار خط نگرفته است روی سیمبران را
چنان که فکر تو صائب گرفته روی زمین را
شعر از صائب تبریزی
فضای سینه ام منزلگه دوست
درون این صدف در ثمین است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسرت ترتیب عقد گوهر کلکش
در ثمین کرده اشک در ثمین را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نیز در ثمین مخوانش دگر
پایه نازلش مکن تعیین
زان که تا بنگری بگیرد از او
عرصه روزگار در ثمین
شعر در مورد ثمین
آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را
اشک باشد بهتر از در ثمین عشاق را
آب حیوان است خوی آتشین عشاق را
آیه رحمت بود چین جبین عشاق را
می کند ز آتش سمندر سیر گلزار خلیل
درد و داغ عشق باشد دلنشین عشاق را
آنچنان کز چشمه سنبل شسته رو آید برون
پاک سازد دیده های پاک بین عشاق را
از تهی چشمی بود عرض گهر دادن به خلق
ور نه دریاها بود در آستین عشاق را
غافلان گر در بقای نام کوشش می کنند
ساده از نام و نشان باشد نگین عشاق را
کوته اندیشان قیامت را اگر دانند دور
نقد باشد پیش چشم دوربین عشاق را
گر چه از نقش قدم در ظاهرند افتاده تر
توسن افلاک باشد زیر زین عشاق را
آسان سیران نمی بینند صائب زیر پا
نیست پروای غم روی زمین عشاق را
شعر از صائب تبریزی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گنجی است نهان درین خرابه
دری است ثمین درین خزانه
هیچ عاقل افکند در ثمین
در میان مستراحی پر چمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تا حدیث تو نمود اهل معانی را
روی رخنه در قیمت درهای ثمین آوردند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چیده گوش از نطق تو در ثمین
دیده چشم از کلک تو سحر حلال
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون رای زند در امور ملک
بحر سخنش را گهر ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بحر طبع تو کرده مالامال
درج نطق ترا به در ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نیز در ثمین مخوانش دگر
پایه نازلش مکن تعیین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نیست غواص و برکشد هردم
نوکش از بحر غیب در ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر زند آتش به جان رویش چنین آیینه را
زود خواهد کرد خاکسترنشین آیینه را
عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال
می کند پرنافه چون صحرای چین آیینه را
تا چه خواهد کرد یارب با دل مومین من
ساخت مجمر آن عذار آتشین آیینه را
بر سر زانو به چندین عزتش جا می دهند
تازه رخساران ز چشم پاک بین آیینه را
جبهه او را گشایش هاست از چین غضب
موج صیقل می کند روشن جبین آیینه را
تا شد از خاکستر خط صیقلی رخسار او
روی می مالد خجالت بر زمین آیینه را
دیدن روی عرقناک تو در بزم شراب
چون صدف سازد پر از در ثمین آیینه را
تا برآمد خط سبز از لعل شکربار او
عکس طوطی زهر شد زیر نگین آیینه را
از قبول نقش، دل را پاک سازد تیرگی
به بود زنگ از حصار آهنین آیینه را
در نظرها می کند شیرین تر از تنگ شکر
کلک صائب از حدیث شکرین آیینه را
شعر از صائب تبریزی
شعر در مورد اسم ثمین
شاها ز خزانه تو ریحان و سمین
دارند نهان ذخیره درهای ثمین
شاهان ممالک تو مودود و معین
دارند خزانها نهان در ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در چارسوی آفاق بالفعل این منادیست
لعل خوشاب باکیست در ثمین که دارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دست کمال بر کمر آسمان نشاند
آن گوهر ثمین که در این خاک توده بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حکایت لبت اندر دهان نمی گنجد
لب و دهان نتوان گفت در درج ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز سیما می شود روشندلان را مهر و کین پیدا
که در دل هر چه پوشیده است، گردد از جبین پیدا
نسازد پرده شب، گوهر شب تاب را پنهان
دل سوزان من باشد ز زلف عنبرین پیدا
چنین گر چاک سازد سینه ها را زلف مشکینش
نگردد نافه سربسته در صحرای چین پیدا
یکی صد شد ز خط، حسن لب یاقوت فام او
که گردد در نگین دان بیشتر حسن نگین پیدا
سخن سنجیده گفتن نیست کار هر تنک ظرفی
نمی گردد ز هر آب تنک، در ثمین پیدا
به وا کردن ندارد حاجت این مکتوب سر بسته
که گردد تنگدستی بی سخن از آستین پدا
جگرگاه زمین می شد ز خواب آلودگان خالی
اگر آسودگی می بود در روی زمین پیدا
سیه رویی ندارد راستی در پی، نظر واکن
که این معنی ز نقش راست باشد در نگین پیدا
نبود از درد دین، زین پیش خالی هیچ دل صائب
به درمان در زمان (ما) نگردد درد دین پیدا
شعر از صائب تبریزی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد اسم ثمین
لفظ تو گوهری است که در رشته خرد
دارد هزار دانه در ثمین، ثمن
سالها غواص شد در بحر فکرت تابیافت
آسمان از بهر زیب افسراین در ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر جهان پاکیزه گوهر بودی و جوهرشناس
خود نکردی ریسمان در گردن در ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پادشاها بنده از بهر نثار آورده است
دامنی در بردرت وانگه چه درهای ثمین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گهرهای ثمین با خویش بردن
به گوهر کار خود از پیش بردند»
شعر با اسم ثمین
تو درج گوهری سر ناگشوده
در و دری ثمین کس نابسوده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تا ترا روشن شود در کافری در ثمین
بت پرستی پیشه گیر اندر میان بتکده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
فتنه روز جزا خانه نشین است اینجا
فتنه این است که در خانه زین است اینجا
مردی از پرده ناموس برون آمدن است
هر که مانده است درین پرده، جنین است اینجا
پیش جمعی که نمودند قیامت را نقد
صبح محشر نفس باز پسین است اینجا
وحشی فیض، شکار دل بی قیدان است
پرده دیده صیاد، کمین است اینجا
خاکساری رخ دشمن به زمین می مالد
آسمان عاجز هر خاک نشین است اینجا
اختیاری است فنای دل روشن گهران
مرگ زهری است که در زیر نگین است اینجا
در قیامت دل پر آبله دارد صائب
دست هر کس صدف در ثمین است اینجا
شعر از صائب تبریزی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد ثمین
خرمهره وار جوهر دل را که هست فرد
بر ریسمان مبند که در ثمین تویی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چو از توسیف فرغانی سخن راند
همه آفاق پر در ثمین کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
لعل لب تو گنج گهر را بها شکست
خرمهره را چه قیمت در ثمین بود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را
اشک باشد بهتر از در ثمین عشاق را
دیدن روی عرقناک تو در بزم شراب
چون صدف سازد پر از در ثمین آیینه را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در قیامت دل پر آبله دارد صائب
دست هر کس صدف در ثمین است اینجا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
راستی خوردن می مایه عیش است و نشاط
ورکسی با تو خورد عیشی از این خوشتر نیست
ساقیا می به قدح کن که فروغی خوش گفت
دوری از دور ملک ناصردین خوشتر نیست
آن شه راد که در پیش کف در پاشش
کاری از بخشش درهای ثمین خوشتر نیست
تا ابد سلطنتش باد کز او سلطانی
پی آراستن تاج و نگین خوشتر نیست
شعر از فروغی بسطامی