جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • آذر 30, 1400
  • 12:59 ب.ظ

شعر در مورد بندر گناوه

شعر در مورد بندر گناوه

شعر در مورد بندر گناوه ، شعر ایرج شمسی زاده در مورد گناوه و شعر طنز گناوه ای همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد بندر گناوه

مو از بمبک نمی ترسم، مو از کلبوک می ترسم
نه از مار و نه از عقرب، ز دیماروک می ترسم
نمی ترسم نه از گنج و نه از موری نه از پخچه
نه از رشک و نه از نزگ و نه از نیتوک می ترسم
نه از دیوار رمبیده نه از سفق قلمبیده
نه از شاخک، نه از تله، نه از خفتوک می ترسم
نه از کرکاب مادر زن، نه از فیت برادر زن
نه از جاروف خواهرزن، ز قارقاروک می ترسم
نمی ترسم نه از غمبه، نه از لنده نه از منگه
میون هیرو ویر اما زله پرتوک می ترسم
نه از سوس و نه از پیسو، نه از هر آدم فیسو
نه از گبگو، نه لقمه، نه از زهروک می ترسم
نه از فیکه، نه از لیکه ، نه از قدقد، نه از قیقه
نه از شوپر، نه از کمتر، نه از پیلسوک می ترسم
نه از غول و نه از غولک نه از زخم و نه از کورک
نه از جیجوق نه از کربک، نه از شنیوک می ترسم
نه از کوک و نه از کوکر نه از شالو نه از شوپر
نه از خردل، نه از پیدم، نه از پندوک می ترسم
نه از مشکو، نه از ماشو، نه از گرگو، نه از زاغو
نه از سحرو نه از جادو، ز چیش بندوک می ترسم
نه از موج و نه از لنگر، نه از لنج و نه از منور
نه از بوم و نه از ناکو نه از سنبوک می ترسم
نه از طعنه نه از کچه نه از بهتون نه از تهمت
مو از حرف حرفک هر آدم مشکوک می ترسم
قسم بر لنگوته جاشو، چیش کور منجله ماشو
که تا جیب گدا پر گشت از مسکوک می ترسم
خدایا بندر گناوه را از غم رهایی ده
که از تحلی غم مثل خیار تحلوک می ترسم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

عزیزوم سی چه دلوم اینقد تو خین می کنی

هر دقه ای غمی تازه تو دلوم تو مهمون می کنی

مگه خین کردوم دلوم دادوم سی دلبر

که هر روز دلبروم دل میکنه هی دربه در

خدایا گرن از مشکلوم تو واز کن

یا به رسم بنده نوازی تش بزن تو خاکستروم کن

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ساز ، تار و سه تار و آواز و ساز زدن از حافظ و مولانا

کاش وابو که پسینی تیلم من تیلت بو

کاش وابو بهلشت زر سرم زونیلت بو

کاش وابو که دو دستم تا کرو من میلت بو

کاش وابو دلخشی قلب موهوم خندییلت بو

معنیش میشه :

کاش میشد که عصری چشمام تو چشمات باشه

کاش میشد متکا زیر سرم زانوهات باشه

کاش میشد که دو دستم تا آرنج توی موهات باشه

کاش میشد دلخوشی قلبم خنده هات باشه

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره بندر گناوه

سلام ای دشتستون ای دشت گرما ولات خارک و دمباز و خرما

سلام ای سرزمین بهنه و باد سلام ای اَفتوت مث اَفتوم داغ

سلام ای سرزمین بند و گاو بند سلام ای آشنا پی داس و پروند

سلام ای سرخ ری تَر از شقایق ولات مردم خون گرم و عاشق

سلام ای عشق و ایمون وَت هویدا ولات فایز و مفخون و شیدا

خبر دارم جَر پی انگلیست فداکاری و ایثار رئیست

خبر دارم که چند تا انگلیسی لَشش تو بند و گاو بند تو پیسی

خلاصه دشتستون ای دشت گرما همیشه احترامت گرم ور ما

بخوام ای وَت بگم سیت بهض خشتی دروغه و دروغم کار زشتی

ولی تا لو پیومی داره سیت راس پیومی مثل شعرش پر زه احساس

به جون مردم دریا مرامت به اندازه ولات خوم میخوامت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بخون خالو بخون دردم گرونن تو صحرای دلم باد خزونن
چه خوش بید بال خیس باد بر رو حصیر مدح و خو توی رهرو
چه خوش بید وقت واگشتن ز جیلم تنور و بوی نون وسوز گرزم
پسین تنگی که شو می‌بست پرده غبار گله غم می‌برد از ده
شوا تو شانشین مهمون میومه درنگه شروه نودون میومه
درازی شو و طرفی دل انگیز صدای دیر وقت مرغ شو خیز
میون کوچه شو سنگین گذرداشت ولات از ابر جاجیمی به سر داشت
صدای زنگل لالا میومه صدای میل خلخالا میومه
حنابندان ماشو یاد داری سیاه مستی جاشو یاد داری
بخون خالو بخون شو بی و شومی جوونی و بهار ناتمومی

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شراب ، و می و مستی و خوردن شراب ناب انگور

اگر از روی تو مهجورم ای دوست

زدرد دوریت رنجورم ای دوست

جدا فایز زتو نز بی وفایست

خدا داند که مجبورم ای دوست

تو که هیچت ز حال ما خبر نیست

خبر زین کام خشک و چشم تر نیست

بود اندر وطن   اسوده   فایز

کسی کش دلنوازی در سفر نیست

خبر از دل ندارم نیست یا هست

برید از ما و با دلدار پیوست

گله از دل مکن فایز که پیری

تو را از پا فکند رفت از دست

کنم مدح خم ابروت یا روت

نهم نام لبت یاقوت یا قوت

یقینم هست فایز زنده گردد

رسد بر تخته تابوت تا بوت

دل من حالت پروانه دارد

به آتش سوختن پروا ندارد

دل فایز چو مرغ پر شکسته

به هر جا کو فتد پروا ندارد

تو آتش رخ دلم پروانه کردی

زخون ناحقم پروا نکردی

تو دیدی دام زلف یار فایز

چرا ای مرغ دل پروا نکردی

جوانی هست چون گنجی خداداد

خوشا آن کس که این گنجش خداداد

برو فایز که این گنج از تو بگذشت

مزن دیگر تو از دست خدا داد

اگر صد تیر ناز از دلبر آید

مکن باور که آه از دل براید

پس از صد سال بعد از فوت فایز

هنوز آواز دلبر دلبر آیز

بگو با دلبر ترسایی امشب

چه می شد بی ترسایی امشب

لبان خشک فایز را ز رحمت

بر آن لعل لب تر سایی امشب

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

دلا سوز تو آتش در جهان زد
شرار عشق بر پیر و جوان زد
به دشت عاشقی رنگ شقایق
خدنگ خون به جان عاشقان زد

فراق دوست آتش زد به جانم
تب غم سوخت مغز استخوانم
خوشا دیدار فصل اشنایی
که تازه میکند باغ روانم

به دشتستان و دشتی بلبلی نیست
که خونین بال از هجر گلی نیست
به غیر از ناله های عاشقانه
به کوه و دشت صحرا غلغلی نیست

دو چشمت آبی دریای بوشهر
نگاهت گرم چون گرمای بوشهر
لبت تا میگوشایی در شکر خند
به شیرینی است چون خرمای بوشهر

تو که بار رطب در سینه داری
گلویی صاف چون ایینه داری
مگر در شروه ات شکر نشاندی
که آتش در دل بی کینه داری

شراب شروه غو غا کرده امشب
به جانها شعله بر پا کرده امشب
شراب شروه با شیرینی نی
عجب مجلس مهیا کرده امشب

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بهار امد زمین فیروزگون شد        به عزم سیر دلدارم برون شد

به گل دیدن برون شد یار فایز       همه گلها زخجلت سرنگون شد

بهشتی ای صنم دادی نشانم      پس انگه دوزخی کردی مکانم

به فایز اب کوثر وعده دادی           چرا اتش زدی اخر به جانم

بتا ختم رسل پیغمبری شد        به من روشن صفات دلبری شد

دو مثقال دلی که داشت فایز     به  تاراج  سر زلف  پری  شد

چو مرغی مثل من بی بال پر نیست      دریغا همچو من خونین جگر نیست

فتاده  فایز   اندر    دام      صیاد           رهایی  یافتن  بهرم   دگر  نیست

جفا از تو بتا خون خوردن از من          زتو جور تحمل کردن از من

تو را با گریه فایز چه مطلب؟             دل از من دیده ازمن دامن از من

قدت گل قامتت گل کفش پا گل       سخن گل معرفت گل مدعا گل

به گل چیدن در امد یار فایز             سر و گردن گل و نشو و نما گل

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد گیلان ، گیلانی و رشت و شهر و استان گیلان و دختر گیلکی

شعر در مورد بندر گناوه

یه کت سیگار یا یه دونه چربیت یعنی هیچ

شو و رو زحمت بیغار دسم لیت یعنی هیچ

نشهسه مرتضی جمبم هم بیکار هم گسنه!

بگو ای آدم بیعار خندم ریت یعنی هیچ

وکه جون کنده دیندی زندی، هر روزی

یه تیکه ی زهر ماری هم نداده قیت یعنی هیچ

یه گل تاکی یه گو لیجی یه کاسه ی دو

یه خاری ریشه شم من چیت یعنی هیچ

گتم مو زندی آخر هیچ بر هیچه

مو نهاتر هم گتیدم سیت یعنی هیچ؟

ایر معتاد یا بیکار یا غوره ی

دزی کارته حساب که نیت یعنی هیچ

کار و حونه و پیل الدی نداری تو

بزه من زندی یاکو شیت یعنی هیچ

تکی داده درازه پاش دهسش هف

بگو زندی یو یای کار گیت یعنی هیچ

ایر جا نیگرت گمبی سر جی خت

و یا سر رهته سی تو فیت یعنی هیچ

ندارم طاقت دیریت تا هر چی بگن مردم

ولا هم مو و مردم بیت یعنی هیچ

نگو زندی ینه خشتر گتن سیمون

بگو قدرت نده بازیت یعنی هیچ!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

صب روز جمعه­ی یارم نومده                  دوش تیسو محض امرو انتظارم نومده

گتنه جمعه ایایه جمعه­یل منتظرم                    اومده رهته دواره گلعذارم نومده

سحری نومه گتم گهیه هنی صبگی ایا           افتو آویده دو بالا گل نارم نومده

دلِ مو هی سر سینه­م ایزنه ایخه درای          هاشق ای دل جامونده­ی زارم نومده

صبگی آوی ظهر و چازگی شد پسین           مغربی آویده سیم می شو تارم نومده

ای خدا تاقت ندارم بشنفم آویده شو            جمعه آوی شو شنبه وُ کشارم نومده

شو آوی، مشمرم تا جمعه­ی بعدی بیا              ایدونم یایه ایر امرو دیارم نومده

هانو ایدوزه وَ در پاک تیه­شه                              تهره او مم فگر یارم نومده

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

دنیا عوض آویده و ضرغامو هنی من کیچه­یل دیندی گروکه

من گرمای ظهر و کیچه­یل او لیره و دور سرش پهشه مروکه

حونه­ی همه تو من توه وُ حال و مُضیفش درَ من در

حونه­ش په کجا ضاغو کلیدونش مثه چال سگه رنگ تپوکه

کاشی کف حونه و سرامیک لت دیوار و همه گچبری دارن

بور گز کف مدوخشِ، سر انبار پلیتی شل و گل، چاری حونه­ش و تروکه

گلخونه یه جی، باغچه جدا، من حونه­ی مردمِ بلبل و قناری

گوشه­ی حونه ضاغو دمیت نری و قاش یه جی، شو پر شوکه

شوم نیخره و جی شوم و چاسش همه رو کشک و تلیطه!

مردم ایخرن مرغ و می و کاتغی که روغن ریش گردی توکه

زندی همه صافه پر تفریح و خشی، پیل و پلا و زن و زنبیل

ضاغو همه جاش کَلپ و کلوپه، نخشی، جومه­ی دِردَش پر کوکه

بی دوسل و گپ خش، چی و قیلون و پسین گیر رواتن همه مردم

 ضاغو خش تینا یه لتی لم داده ری مازه­ی انبار و نه کوکه

دهسل پر پیله، خشه زندی، ورق برده تک افتاده وَ دهسل

ای تش بگره زندی ضاغو، ورق خاج دولو دسش و پوکه

«هانو» همه دیندی مد و زندی نو و رهتن هل شهرن

دسه سر ضاغو بکش و ول که گناوه که غریفون پزوکه

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد چشم زخم ، چشم بد از حافظ و سعدی و مولانا و شهریار

ای گناوه ای گناوه بیت گناوه نخشه

هر که تیته خش، نه تیته ری تشه

خرمن گل او هوی سرد شمال

ای گناوه ظهر گرمات بعضشه

وا که چول کردنه بعضی اسمته!

ای گناوه هر که نیخت جاکشه!

ایدوم پی دریه هر صبح و پسین

تیم بهشتی ای گناوه تیت خشه

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره بندر گناوه

باز افتا و سرم امرو هوای گناوه

مهلی نخشم ایخم دوای گناوه

غربت نخشه هر جی دنیا که بشینی

بهضش نسی ای شهرو گرمای گناوه

حیفی عوض آویدن نامردم

اندی ایگتم یک مردای گناوه

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

القصه نخش، چول و چپل آوی گناوه

پر آدم بیکاره ی بیعار نغل آوی گناوه

تیفونی غریفونی بگو کاشکی بیومه

خم بی تیه خم مو بدیدم که لحل آوی گناوه

وختی نخشن آدملش تهله همه چیش

می زهر هلاهل نه عسل آوی گناوه

پاتیلی که غل نیخره سی مو سر هم وُ…

نفرین نیکنم کاشکی دو کل آوی گناوه

نیخونه نمازه و سر بازار همش گیر دروغن

من بدنومی و زشتی اول آوی گناوه

قدرت نیتره بیشتر یو گپ بزنه سیت

می چرخی که واروچسه فل آوی گناوه

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد بشارت ، ظهور و بشارت عاشقان از حافظ و دل غمگین بشارت غم عالم

افتو هاسی ایشینه بیو تا وایردیم حونه

شوه نگو پسینه بیو تا وایردیم حونه

بارون هفه ریزه شو قیل شو سهونه

تییم جی یه نیبینه بیو تا وایردیم حونه

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *