- admin
- 30 آذر 1400
- 12:59 ق.ظ
شعر در مورد بندر ریگ
شعر در مورد بندر ریگ
شعر در مورد بندر ریگ ، شعر های محلی و زیبای بندری بندر ریگ همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد بندر ریگ
عاشقی محنت بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد به آب
نازنین چشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دلسوخته بود
دید در روی شط آید به شتاب
نوگلی چون گل رویش شاداب
گفت به به چه گل زیباییست
لایق دست چو منِ رعناییست
حیف از این گل که برد آب او را
کند از منظره نایاب او را
زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل ان مایه ی ناز
که نکو یی کن و در آب انداز
خواست کازاد کند از بندش
نام گل برد و در آب افکندش
گفت رو تا که زهجرم برهی
نام بی مهری بر من ننهی
مورد نیکی خاصت کردم
از غم خویش خلاصت کردم
باری آن عاشق بی چاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبی ست فراوان و درست
به نشاط آمد و دست از جان شست
دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نمود
گفت کای افت جان سنبل تو
ما که رفتیم، بگیر این گل تو!
جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن
بکنش زیب سر ای دلبر من
یادِ آبی که گذشت از سر من
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مو از بمبک نمی ترسم، مو از کلبوک می ترسم
نه از مار و نه از عقرب، ز دیماروک می ترسم
نمی ترسم نه از گنج و نه از موری نه از پخچه
نه از رشک و نه از نزگ و نه از نیتوک می ترسم
نه از دیوار رمبیده نه از سفق قلمبیده
نه از شاخک، نه از تله، نه از خفتوک می ترسم
نه از کرکاب مادر زن، نه از فیت برادر زن
نه از جاروف خواهرزن، ز قارقاروک می ترسم
نمی ترسم نه از غمبه، نه از لنده نه از منگه
میون هیرو ویر اما زله پرتوک می ترسم
نه از سوس و نه از پیسو، نه از هر آدم فیسو
نه از گبگو، نه لقمه، نه از زهروک می ترسم
نه از فیکه، نه از لیکه ، نه از قدقد، نه از قیقه
نه از شوپر، نه از کمتر، نه از پیلسوک می ترسم
نه از غول و نه از غولک نه از زخم و نه از کورک
نه از جیجوق نه از کربک، نه از شنیوک می ترسم
نه از کوک و نه از کوکر نه از شالو نه از شوپر
نه از خردل، نه از پیدم، نه از پندوک می ترسم
نه از مشکو، نه از ماشو، نه از گرگو، نه از زاغو
نه از سحرو نه از جادو، ز چیش بندوک می ترسم
نه از موج و نه از لنگر، نه از لنج و نه از منور
نه از بوم و نه از ناکو نه از سنبوک می ترسم
نه از طعنه نه از کچه نه از بهتون نه از تهمت
مو از حرف حرفک هر آدم مشکوک می ترسم
قسم بر لنگوته جاشو، چیش کور منجله ماشو
که تا جیب گدا پر گشت از مسکوک می ترسم
خدایا بندر گناوه را از غم رهایی ده
که از تحلی غم مثل خیار تحلوک می ترسم
————————–
بمبک= کوسه ماهی
کلبوک = مارمولک کوچک
دیماروک = مارمولک بزرگ
گنج = زنبور
رشک = تخم شپش
نزگ = تخم شپش
نیتوک = نوزاد شپش
موری = مورچه
پخچه = مگس
رمبیده = ویران شده
سفق = سقف
گلمبیده = سوراخ شده
خفتوک = نوعی تله
کرکاب = کفش چوبی
فیت = مشت
غمبه – لنده – منگه = غرغر کردن ، بداخلاقی
هیرو ویر = در این اثنا، در حین
له پرتوک = هل دادن
سوس = نوعی ماهی غیر خوراکی دریایی
پیسو = دلفین
فیسو = متکبر
گبگو = خرچنگ
لقمه = سفره ماهی
زهروک = زنبور دریایی که گزیدن آن دردناک است
فیکه = سوت زدن
لیکه = فریاد زدن
قدقد – قیقه = صدای مرغ و خروس
شوپر = شب پره
کمتر = کبوتر
پیلسوک = پریسوک ، چلچله
جیجوق = بچه قورباغه – نوزاد قورباغه
کربک = قورباغه
شنیوک = بچه خرچنگ
کوگ = کبک
کوکر = کبک انجیر
خردل – پیدم – پندوک = سه پرنده کم جثه حلال گوشت
مشکو – ماشو – گرگو – زاغو = نام بچه بخاطر تبرک و جلوگیری از چشم زخم البته نام دوم و غیر شناسنامه ای
چیش بندوک = چشم بندی
ماشو = ماشاءالله – نام مرد
بوم – ناکو – سنبوک = نام سه نوع کشتی
کچه = طعنه
لنگوته = لنگ دور کمر
کورمنجله = تراخمی
تحلی = تلخی
خیار تحلوک = حنظل، هندوانه ابوجهل
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد کلبه ، چوبی و تنهایی و عشق و جنگلی+اشعار کوتاه و عاشقانه
عزیزوم سی چه دلوم اینقد تو خین می کنی
هر دقه ای غمی تازه تو دلوم تو مهمون می کنی
مگه خین کردوم دلوم دادوم سی دلبر
که هر روز دلبروم دل میکنه هی دربه در
خدایا گرن از مشکلوم تو واز کن
یا به رسم بنده نوازی تش بزن تو خاکستروم کن
فارسی عامیانه :
عزیزم چرا دلم اینقدر تو خون می کنی
هر دقیقه ای غمی تازه توی دلم تو مهمان می کنی
مگه خون کردم دلم دادم به دلبر
که هر روز دلبرم دل میکنه در به در
خدایا گره از مشکلم تو باز کن
یا به رسم بنده نوازی آتش بزن تو خاکسترم ک
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کاش وابو که پسینی تیلم من تیلت بو
کاش وابو بهلشت زر سرم زونیلت بو
کاش وابو که دو دستم تا کرو من میلت بو
کاش وابو دلخشی قلب موهوم خندییلت بو
معنیش میشه :
کاش میشد که عصری چشمام تو چشمات باشه
کاش میشد متکا زیر سرم زانوهات باشه
کاش میشد که دو دستم تا آرنج توی موهات باشه
کاش میشد دلخوشی قلبم خنده هات باشه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بوشهر نهنگ پیرن خاک پاک مرد دریان
سی خومون ای خاک خینی اول و اخر دنیان
پا میبنده بند خاکش سی غریبه و خومونی
ای تو پیر دل شکسته یاد ایوم جوونی
یاد اون زمون تو باغا ادما افتو می کاشتن
هر گلیش که در میومد جوی چیشی سحر میذاشتن
مردمون شهر دریا شهرمون دل نگرونن
دست تو دست هم که بیلیم بندر از مون شادمونن
شهرمو شعر و شعارم ای همه دارو ندارم
زاده بوم مو تویی تو خاک تو خاک مزارم
جستحو کنید در سایت : اشعار بابا طاهر ، عریان به همراه دوبیتی دلبر و عشق و صبوری لری
شعر درباره بندر ریگ
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت بادبان بر افرازم.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها توی کافه ها از ایستادن پشت ویترین ها چسبیدن به عروسک ها
به درخت گیلاسی که به نامم بود نیمکتی زرد، رُزی سفید، روزی برفی پیدایم کن از لرزیدن زیر ترس،
توی گریه وسط رقصی بندری، استکانی کمر باریک، شبی تاریک
حافظه ام کجاست؟ خانه ام کجاست؟ خنده ام کجاست؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یک عمر جان کندم میان خون و خاکستر
من نامه بر بین تو بودم با کسی دیگر
طاقت نمی آوردم اما نامه می بردم
از او به تو ..از تو به او.. مرداد .. شهریور
جستحو کنید در سایت : شعر کارت عروسی ، جدید و مذهبی و طنز و زیبا و ترکی و عاشقانه و کوتاه
پاییز شد با خود نشستم نقشه ایی چیدم
می خواستم غافل شوید از حال همدیگر
با زیرکی تقلید کردم دست خطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد بندر ریگ
او می نوشت : آغوش تو پایان تنهایی است
تغییر می دادم : که از تو خسته ام دیگر
او می نوشت : اینجا هوا شرجی است غم دارد
تغییر می دادم : هوا خوب است در بندر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
او می نوشت : ای کاش امشب پیش هم بودیم …
تغییر می دادم : که از این عاشقی بگذر …
باید ببخشی نامه هایت را که می خواندم
در جوی می انداختم با چشمهایی تر
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد زیبایی ، یار و دختر و چهره عشق و معشوق و دوست و زندگی
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مرده ریگ این جهان بی در و پیکر
آن نقشه باید بین آنها را به هم می زد
اما به یک احساس فوق العاده شد منجر :
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
دیدید هم را بینتان سوتفاهم بود ؛
آن هم به زودی برطرف شد بی پدرمادر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
با خنده حل شد آن کدورت های طولانی
این بین و بس من بودم و یک حس شرم آور
شاید اگر در نامه ها دستی نمی بردم
آن عشق با دوری به پایان می رسید آخر
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دروغ ، گفتن و دروغگویی و راستگویی و خیانت و دروغ بودن عشق
رفتی دوچرخه گوشه ی انباریم پوسید
آه از ندانم کاریت ای چرخ بازیگر !
شاید تمام آن چه گفتم خواب بود اما
من مرده ام در خویش …بیدارم نکن مادر