- admin
- 1 دی 1400
- 9:19 ب.ظ
شعر در مورد بم
شعر در مورد بم
شعر در مورد بم ، شعر درباره شهرستان و ارگ قدیم بم و زلزله بم همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد بم
ای ارگ تو سوگ همه ی ولوله هایی
افسوس و گناهِ گسل زلزله هایی
چون مرغ مهاجری که دیگر رفته
تصویرِ خیالِ گذر چلچله هایی
از خشت و گلت شبنم خون می ریزد
بر خاطره ام نوحه گر فاصله هایی
کِز کرده درون خانه اش بم بی تو
تو سنگ صبورِ همه ی حوصله هایی
با حسرت هر ساله ی این شهر غریب
تاریخچه ای خاک شده از گله هایی
با اینکه خمیده ای ولی مغروری
ای ارگ تو شاهِ همه ی سلسله هایی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زلزله بم
بم رفت
(مانند آخرین کاروانی
که رفته بود
از آن دو هزار سال پیش از این)
و سایۀ دراز بارو
بی بارو ماند …
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد بغض ، گلو و گریه و شعر کوتاه و زیبا و نو در مورد بغض کردن
شعر در مورد سالگرد زلزله بم
الهی غربت ساقی نبینی
الهی درد مشتاقی نبینی
الهی که بالای اسم نگارت
بمیری و هو الباقی نبینی
دلم از غربت بم چاک چاکه
زمین از تلخی بغضم هلاکه
بگردم سر به سر ویرونیه های
گلو بند نگارم زیر خاکه
غمم اندازهی یک کهکشونه
طفیل چشمم ابر آسمونه
از اون روزی که بم زیر و زبر شد
همیشه تو دلم خرما پزونه
از او ارگی که تو تاریخ مایه
فقط مشتی گل و آجر به جایه!
نه بارویی نه برجی مونده حالا
بگن آغا محمد خان بیایه!
دو چشمونت پیاله پُر زمی بی
دو زلفونت خراج مُلک ری بی
طلوعت توی نارنجای خرداد
غروبت صبح جمعه پنج دی بی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زلزله ی بم
زمین را میکشند از زیر پامان مثل بم یکروز
نمیبینیم در آیینه خود را صبحدم یکروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد زلزله بم
شکافت فرق زمین و سپیده دم لرزید
چه شد مگر که ستونهای کاخ غم لرزید
مگر که مرثیهای سر کند هزاران بند
خبر رسید به کاشان و محتشم لرزید
خبر چو نامه به بال کبوتران آویخت
سحر به سوی خراسان شد و حرم لرزید
چهل ستون دل اصفهان ترک برداشت
شنید چون که در آن سوی ارگ بم لرزید
“ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی”
کنون که خط فرودین جام جم لرزید
قلم به کار تغزل به دست شاعربود
غزل به رنگ مصیبت شد و قلم لرزید
چنین که لرزه بر اندام آسمان افتاد
سرم تنم بدنم دامنم دلم لرزید
از این مصیبت تنها شما نلرزیدید
فلک به جان عزیزانتان قسم لرزید
دلم خراب خرابات نغمۀ بمیات
به زیر خاک چه خواندی که زیر و بم لرزید
تمام نشریهها صبح شنبه لرزیدند
خبر درشت و کوتاه بود….بم لرزید….
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد محرم ، امام حسین کودکانه و صفر و عاشورا برای بچه و شعر ماه محرم
شعر در مورد بم
خواب بودند ، خواب میدیدند
خواب سنگین و غیر تحمیلی
خواب تفریح ،خواب آرامش
خواب شیرین صبح تعطیلی
جمعه :تعطیل ، جمعه :خواب و خیال
جمعه : دروازه ای به باغ بهشت
مثل هر هفته باز هم میشد
مشق را عصر روز جمعه نوشت
دخترک خفت و دستهای پدر
طفل را بین دست و بال گرفت
سر که چرخاند رختخواب پدر
باز هم بوی پرتقال گرفت
پیش از این آسمان محبت داشت
به زمین، گرم، عشق میورزید
تیره شد ارتباطهای قدیم
آسمان سرد شد، زمین لرزید
خانه … گهواره ، آسمان … مادر
بانگ دیوار و سقف .. لالایی
مردمان … کودکان خواب آلود
بلعجب صحنهای تماشایی
آسمان قصۀ بلندی داشت
شهر خوابید و قصه شد کوتاه
در «بم» اما چقدر طول کشید
شب یلدای پنجم دی ماه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زلزله بم
یک گزارش تکان ندهنده
ساعت ۶ بامداد
اینجا دنیاست
زیر بامهای بم
صدای ما را
از زیر خِشتهای خشن
و بیشترین ریشترها میشنوید
برادر!
بیدار شو
اینهمه خبرنگار و خبرندار
دارند خانههای خراب ما را
به تیراژهای بیشترشان مخابره میکنند
و ماهوارهها
بدون کوچکترین سانسوری،
اشکهامان را
به گوشهای فراموش جهان نجوا میکنند
تا بم دیگر جزیرهای نباشد که حتی به ارگ حتی به کرمان راه نداشته باشد
حالا حتی اگر
در ذهن یک نقشه
پاک یا خاک شده باشیم،
جهانگردهای چشمسبز جهان
هر وقت یادی از آن تل بزرگ خشتی کنند،
گونههای خشتی ما را
جلوی چشمهاشان میآورند
تا ما هم
در نقشههای مچاله آنها
نقطهای باشیم
فکرشرا میکردی
شهر بیدر و پیکر ما
اینهمه دیوار
برای آوار شدن داشته باشد ؟
فکرش را بکن،
آنقدر مهم شدهایم
که در کنار بحث داوری
تجزیه میشویم و
تحلیل میرویم
و نام ما هم
مثل کرانه باختری
در اخبار برده میشود
خوشحالت کنم
مدرسه با خاک یکسان شده
و تو دیگر لازم نیست
اضطراب امتحان جغرافیا را داشته باشی و
شش شبانهروز
بالای سرم بنشینی وتکرار کنی: کنیا… کلمانجارو کنیا… کلیمانجارو
کتابها هم تغییر خواهد کرد
و شاید بدون آنکه خرمایمان را حلوا کنند
و بادمجانمان آفت داشته باشد،
نامی از ما در کتابها باشد
راستی
مگر تو دیشب بیدار نماندی و
جغرافیا نخواندی؟
حالا چرا مثل مردهها خوابت برده
بیدار شو
چند روز بعد
جایی نمانده تا صدای ما را از آنجا بشنوید
حالا سالهاست که اخبار نامی از ما نمیبرد
و جادههای جهان به بم ختم نمیشوند
از ارگ هم که خبری نبود
برادر!
راحت بخواب
راحت بمیر.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد زلزله بم
کودکان خفته همچنان معصوم
غافل از سقف روی گردۀشان
باد میآمد و ورق میخورد
دفتر مشق خط نخوردۀشان
کودکم … مادرت تشر میزد
منضبط باش و پاک بازی کن
دیگر اینجا کسی مزاحم نیست
تا دلت خواست، خاک بازی کن
نخلبانان شهر بم امسال
رطب ختم خویش میچیدند
کودکان گرم رخوتی شیرین
خواب بودند و خواب میدیدند
خواب بودند و خواب میدیدند
خواب سنگین و غیر تحمیلی
خواب تفریح، خواب آرامش
خواب شیرین صبح تعطیلی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد فاصله ، طبقاتی و فاصله گرفتن و دلتنگی و دوری عشق
شعر در مورد زلزله بم
خواب بودند ، خواب میدیدند
خواب سنگین و غیر تحمیلی
خواب تفریح ،خواب آرامش
خواب شیرین صبح تعطیلی
جمعه :تعطیل ، جمعه :خواب و خیال
جمعه : دروازه ای به باغ بهشت
مثل هر هفته باز هم میشد
مشق را عصر روز جمعه نوشت
دخترک خفت و دستهای پدر
طفل را بین دست و بال گرفت
سر که چرخاند رختخواب پدر
باز هم بوی پرتقال گرفت
پیش از این آسمان محبت داشت
به زمین، گرم، عشق میورزید
تیره شد ارتباطهای قدیم
آسمان سرد شد، زمین لرزید
خانه … گهواره ، آسمان … مادر
بانگ دیوار و سقف .. لالایی
مردمان … کودکان خواب آلود
بلعجب صحنهای تماشایی
آسمان قصۀ بلندی داشت
شهر خوابید و قصه شد کوتاه
در «بم» اما چقدر طول کشید
شب یلدای پنجم دی ماه
کودکان خفته همچنان معصوم
غافل از سقف روی گردۀشان
باد میآمد و ورق میخورد
دفتر مشق خط نخوردۀشان
کودکم … مادرت تشر میزد
منضبط باش و پاک بازی کن
دیگر اینجا کسی مزاحم نیست
تا دلت خواست، خاک بازی کن
نخلبانان شهر بم امسال
رطب ختم خویش میچیدند
کودکان گرم رخوتی شیرین
خواب بودند و خواب میدیدند
خواب بودند و خواب میدیدند
خواب سنگین و غیر تحمیلی
خواب تفریح، خواب آرامش
خواب شیرین صبح تعطیلی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زلزله بم
قیامت میشود صد بار از بم بیشتر ، یک صبح
بساط هفت گردون باز میریزد به هم یکروز
حدوثی ناگهان خواب جهان را برمیآشوبد
حیاتی تازه خواهد یافت آدم از عدم ، یکروز
دوباره ساعت صبح قیامت زنگ خواهد زد
سواری میرسد ناگاه از سمت حرم یک روز
به قدر پلک بر هم خوردنی آخر به خود آیید
به فکر مرگ باشید آی مردم دستکم یکروز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد بم
زمین را میکشند از زیر پامان مثل بم یکروز
نمیبینیم در آیینه خود را صبحدم یکروز
قیامت میشود صد بار از بم بیشتر ، یک صبح
بساط هفت گردون باز میریزد به هم یکروز
حدوثی ناگهان خواب جهان را برمیآشوبد
حیاتی تازه خواهد یافت آدم از عدم ، یکروز
دوباره ساعت صبح قیامت زنگ خواهد زد
سواری میرسد ناگاه از سمت حرم یک روز
به قدر پلک بر هم خوردنی آخر به خود آیید
به فکر مرگ باشید آی مردم دستکم یکروز
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد نگار ، من و شعر کوتاه و عاشقانه در مورد اسم نگار
شعر کوتاه در مورد زلزله بم
از او ارگی که تو تاریخ مایه
فقط مشتی گل و آجر به جایه!
نه بارویی نه برجی مونده حالا
بگن آغا محمد خان بیایه!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زلزله بم
تختی! سحر شد ، برخیز صبح از کران سر بر زد
باز این فلک می چرخد باز این زمین می لرزد
در سکر رویا راهی تا گور تو طی کردم
بر خوابگاهت دستم، انگشت غم بر در زد
برخیز این مردم را راهی به کارستان کن
وقت سفر شد آنک خورشید غمگین سر زد
از اشک و از همدردی یک کاروان در پی کن
فرش و گلیم و چادر چیزی اگر میارزد
ـ من خفتۀ سیساله ؟ سنگم بسی سنگین است
بر جای مغزم اینک ماری سیه چنبر زد
آیا به یادم داری ؟
ـ آن روز ؟ آری ، آری
روزی که مهرت مهری بر صفحه ی دفتر زد
می رفتی و دنبالت یک کاروان همدردی
مرغ دعا از لبها ، تا آسمانها پر زد
دستان مرد از یاری جوینده در همیان شد
زن آتش بیزاری در طوق و انگشتر زد
بر دردها، درمانها از سوی یاران آمد
بر زخمها، مرهمها دستان یاریگر زد…
ای خفتۀ سیساله! برخاستن نتوانی
باید دم از این معنا با تختی دیگر زد
ای تختیان! بر خیزید با روح تختی همدل
وقتی هزاران کودک در خون خود پرپر زد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد زلزله بم
خبر تلخ است خیلی تلخ: بم با خاک یکسان شد!
نماز صبح میخواندم، دلم با خاک یکسان شد
زمین لرزید، فرزند کویر و پیر نخلستان
به زیر خشت خشت درد و غم با خاک یکسان شد
صدای مویه، بوی تند خون و خاک و خاکستر
نفس در سینه ماند و آه هم با خاک یکسان شد
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد فرشته ، نجات و خانم و شعر در مورد فرشته کوچولو و بال فرشته مهربون
شعر در مورد زلزله بم
خبر تلخ است خیلی تلخ: بم با خاک یکسان شد!
نماز صبح میخواندم، دلم با خاک یکسان شد
زمین لرزید، فرزند کویر و پیر نخلستان
به زیر خشت خشت درد و غم با خاک یکسان شد
صدای مویه، بوی تند خون و خاک و خاکستر
نفس در سینه ماند و آه هم با خاک یکسان شد
همین دیروز در این کوچۀ خاکی، همین بچه…
همین پایی که دیگر یک قدم…با خاک یکسان شد
همین دستی که مانده زیر در، در را برایم باز…
همین پلکی که حالا روی هم، با خاک یکسان شد
همین لبهای خشک و خاکی اش میگفت: بابایی…
بمیرم! زنده ماندم، کودکم با خاک یکسان شد!
بیایید و ببینید آی مردم! آی آدم ها!
خبر تلخ است، خیلی تلخ: بم با خاک یکسان شد!