جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 5 دی 1400
  • 10:21 ق.ظ

شعر در مورد آمدن مسافر

شعر در مورد آمدن مسافر

شعر در مورد آمدن مسافر ، شعر درباره مسافرت و بازگشت به خانه و سفر رفتن همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد آمدن مسافر

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بازگشت مسافر

نه چتر با خود داشت

نه روزنامه،

نه چمدان.

عاشق اش شدم

از کجا باید می دانستم

مسافر است ؟

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ثمین + دانلود اهنگ برای اسم ثمین+عکس پروفایل ثمین جان تولدت مبارک

شعر درباره بازگشت مسافر

آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد

آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد

خواستم دست به مویش ببرم خواب شود

عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره آمدن مسافر

گفتن “دوستت دارم” ها

هیچ فایده ای ندارد!

باید آنها را

روی سنگفرش خیابان نوشت

شاید رهگذری خواند

دلش تپید...

ماند و نرفت.

وگرنه،

گفتن های من،

همه را مسافر کرد!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برگشت مسافر

تو را پلک بر هم زدنی کافی‌ست

تا تمام آفتاب گردان ها

تا مسافران خسته ی در خواب بر برکه

چون برگ های سرخ با باد

دور و دورتر شوند

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ثانیه ها ، و گذر ثانیه ها و دقیقه های زندگی و انتظار و ساعت

شعر در مورد آمدن مسافر

روزهای نبودنت را طوری می‌گذرانم،

که حتی زمان به عبور خودش شک کند.

مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،

قطاری که ایستاده را می‌بیند.

تنها نگرانم این لحظه ی متوقف،

در حقیقت ِ تو سالها طول بکشد.

با چشمهایی ضعیف و قلبی ضعیف تر برگردی،

گمان کنی من جوان مانده ام.

برای تکاندن ِ خاک، بر شانه ام بزنی

و فرو ریختنم تو را بترساند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد بازگشت مسافر

دست هایت را

اگر به من می دادی

مسافرها

از پنجره های قطار

به اشتیاق

ایستگاه را نگاه می کردند

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره بازگشت مسافر

آنکه دوستش داشتم

مسافری بود

همیشه در دست‌هایش چمدانی و

در جیب هایش بلیطی برای نماندن بود

اما از لب هایش

حرفی از رفتن نمی ریخت

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ثروت ، اندوزی و عشق و ثروتمند و فقیر + ثروت واقعی

شعر درباره آمدن مسافر

مرا برای روز مبادا کنار بگذار!

مثل مسافرخانه ای متروکه ام

در جاده ای سوت و کور

یک روز

خسته از راه می رسی و

جز آغوش من

برایت پناهی نیست.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد برگشت مسافر

دلم

مسافر خواب آلود

در آن اتاق خیال اندود

چو روح کهنه‌ء سرگردان

هنوز می پلکد حیران

به جست و جوی کسی شاید

که از کنار تو می آید.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد آمدن مسافر

خسته‌ام

شبیه آن مسافری که

از هزار فرسخ سیاه آمده‌ست و

بازوان هیچ کس برای

در بغل گرفتنش گشوده نیست

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد دریا ، و ساحل و کشتی و عشق و آرامش از سهراب و سعدی

شعر در مورد بازگشت مسافر

مسافر کناری‌ام که پیاده شد

پنجره‌ای گیرم آمد

باقی مسیر را گریستم …

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره بازگشت مسافر

مرا برای روز مبادا کنار بگذار!

مثل مسافرخانه ای متروکه ام

در جاده ای سوت و کور

یک روز

خسته از راه می رسی و

جز آغوش من

برایت پناهی نیست.

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر درباره آمدن مسافر

دوست داشتنت چمدان‌یست

در دستانِ بلاتکلیف ترین مسافر

که راهی اش می کنند

بی آنکه بداند کجا

بداند کِی

نه شماره ی پروازی

نه بلیطِ قطاری

او می ماند و چمدان

و تماشایِ هرروزه ی مسافرانی که

با لبخند

با اشک

از هم جدا می شوند

به هم می رسند

و او

نه می داند باید گریه کند

نه می داند باید بخندد

جستحو کنید در سایت : سلام صبح بخیر ، عشقم عاشقانه زیبا و رسمی پر انرژی با تصویر عزیزم

شعر در مورد برگشت مسافر

سرم را بر سینه ی زمین می‌‌گذارم

رودی آرام

اسبی سر کش

قطاری بی‌ قرار

سگی‌ ولگرد

مردی خسته

براستی

صدای پای تو

از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟

آه ‌ای مسافرِ خاموش

ظهور کن !

این قبیله ی بی‌ عشق باید بفهمد

کسی‌ که سر بر دامان زمین می گذارد

دیوانه نیست

عاشقی ‌ست در انتظار.

” alt=”شعر در مورد آمدن مسافر ، شعر درباره مسافرت و بازگشت به خانه و سفر رفتن” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/7-4.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/7-4.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/7-4-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/7-4-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />

آن یار سفر کرده‌ی ما از سفر آمد

خوش باش که دیگر همه دردت به سر آمد

آن تلخی دوران بلا رفت ز کامم

شیرینی ایام به کامم شکر آمد

شعر در مورد برگشت مسافر

در ظلمت شب بی کس و تنها چو نشستم

آن یار سفر کرده چو خورشید بر آمد

آن نور رخش بر دل تاریک چو تابید

ظلمت ز دلم رفت و به جایش سحر آمد

شعر برگشت مسافر

جامی ز بلا بود به دستم چو بیامد

آن جام بلا رفت و به دستم گوهر آمد

آسوده و بی نام سرودم همه شعرت

از لطف دلت بود که شعری دگر آمد

شعر در مورد مسافر

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

شعر مسافر

چو رخت خویش بر بستم ازین خاک

همه گفتند با ما آشنا بود

ولیکن کس ندانست این مسافر

چه گفت و با که گفت و از کجا بود

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *