- admin
- 17 آبان 1400
- 4:40 ب.ظ
بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش پایه هشتم صفحه ۹۵
بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش پایه هشتم صفحه ۹۵
امروز براتون مطلبی با عنوان زیر براتون آماده کردیم که امیدواریم مورد استفاده قرار بگیره و حتما در قسمت کامنت ها دیدگاهتون رو به اشتراک بزارید :
پایه هشتم بازنویسی حکایت به روزگار انوشیروان صفحه۹۵
انشا با موضوع انوشیروان و وزیرش
« به روزگار انوشیروان روزی وزیرش بزرگمهر نزد وی آمد. انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیز در عالم، تو دانی؟! بزرگمهر، خجل شد و گفت: نه، ای پادشاه…. انوشیروان گفت: همه چیز، همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند.» (قابوس نامه)
روزی روزگاری در زمان های قدیم انوشیروان وزیرش را که نامش بزرگمهر بود فراخواند و وزیرش نیز نزد او آمد… انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیزی که در عالم وجود دارد تو از آن آگاهی داری؟!
وزیرش، بزرگمهر خجالت زده شد و گفت: نه ای پادشاه. انوشیروان باری دیگر پرسید: پس همه چیز را در عالم چه کسی می داند؟!
بزرگمهر گفت: همه چیز را همگان می دانند و کسی به نام همگان هنوز به دنیا نیامده است.
از این حکایت نتیجه می گیریم که انسان هر چند که بزرگ و بلند مرتبه و والامقام باشد باز هم انسانی وجود ندارد از همه چیز و همه کس مطلع باشد. جز خداوند متعال و بزرگ مرتبه هیچ انسانی چنین قدرت و توانایی ندارد.
بازنویسی حکایت صفحه ۹۵ با موضوع انوشیروان و وزیرش بزرگمهر
روزی انوشیروان وزیرش بزرگ مهر را صدا زد بازنویسی حکایت
نظر شما در مورد این انشا چه بود نظر بزارید.
منبع: سایت انشاء باز