جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 11 آبان 1400
  • 7:25 ب.ظ

انشاء آزاد درباره الگو یا قهرمان زندگی شما کیست

انشاء آزاد درباره الگو یا قهرمان زندگی شما کیست

امروز براتون مطلبی با عنوان زیر براتون آماده کردیم که امیدواریم مورد استفاده قرار بگیره و حتما در قسمت کامنت ها دیدگاهتون رو به اشتراک بزارید :

چشم که به جهان می گشائیم پدر و مادر را در کنار خود می بینم، مادری که با جان و دل ما را در بالین خود رشد می دهد، صبوری می کند، از خودگذشتگی می کند، شب بیداری می کشد و یا پدری که همیشه قهرمان داستان های کودکانه ی ماست.

کوه می شود و می ایستد تا با خیالی راحت به او تکیه کنیم، حتی اگر تمام سنگینی وزن عالم به دوشش باشد باز برای تو همان کوه می ماند. پدری که با دست های زبر و زمختش که حاکی از رنج هایی است که کشیده، تو را در آغوش پر مهرش می فشارد.

مگر می شود از چنین افرادی الگو برداری نکرد؟! الگوی اولیه ی هر کسی پدر و مادر اوست. همان فرشته هایی که سخن گفتن، راه رفتن و یا مهر و محبت را از آنها می آموزی و زندگیت درست با سرمشقی که شروع کننده ی آن بوده اند را آغاز می کنی و تا پایان دفتر زندگیت، سطر به سطر آن را دیکته می کنی.

خوب یادم است روز اول مدرسه را که چگونه معلم با محبت و لبخند مهربانش مداد را در میان انگشتانم فشرد و نجواگونه گفت: دختر زیبایم، مداد یکی از بهترین همدم ها در زندگی برایت خواهد شد.

او تو را به سوی پیشرفت می کشاند. حرف های درونت را به روی کاغذ می برد تا اینگونه با بهترین جملات، همدردی کنی! کتاب را هرگز از خود جدا نکن که نه تنها هرگز تو را به قعر زمین نمی کشاند بلکه همیشه و در هر مرحله ایی از زندگی که باشی دستانت را می گیرد و تو را به اوج آسمان ها می رساند.

با هر کتابی که بخوانی ، راه برایت هموارتر می شود و تو به اهدافت نزدیک تر خواهی شد. بعد از آن روز الگویم بعد از پدر و مادر، همان قلم و کاغذی شد که همیشه پرمنفعت دست گیر دست سرگردانم بود. صفحه ی روزگارم که کمی بیشتر، پیش رفت الگوی بعدی زندگیم معلم نقاشی مدرسه ام بود. همان زنی که با مهارت و شوق و ذوق فراوان، خطوط را در کنار هم می کشید و انرژی شگفت انگیز خلق می کرد.

آنقدر با علاقه اینکار را انجام می داد که ناخوداگاه مجذوب این هنر زیبا شدم، خودم را که پیدا کردم، مداد رنگی در دستانم بود و چشمانم از شوق می خندید راهم را  پیدا کرده بودم و برای رسیدن

به هدفم بیشتر از پیش، آموزگارم را الگو قرار می دادم تا روزی بتوانم آنقدر زیبا هنرنمایی کنم که هر کسی اثر خلق شده ی دستانم را دید، انگشت به دهان بماند و ناخوداگاه زیر لب آن را تحسین کند.

روزها می گذشت و از میان آنهایی که به عنوان الگو انتخاب کرده بودم تمام صفات نیکو را برچین می کردم و در گنجینه ی وجودی خود، تمام آنها را محفوظ کرده تا  سر به زنگاه صندوقچه را بگشایم و از آنها استفاده کنم.

با همه ی  این اوصاف آدم های زیادی در زندگی من آمدند و رفتند، گاهی خلاف علایق و افکار من برخورد می کردند و گاهی من را به وجد می آوردند که همچون آهنربا آن را به خود جذب می کردم! اما به نظر من نمی شود که همیشه ما همه ی صفات خوب و پسندیده را برگزینیم و پس تکلیف دیگر احساس ها چه می شود؟!

من حتی، عصبانیت و ایستادگی در مقابل ظلم را نیز از پدر و مادرم آموختم. اما همیشه این را به من گوشزد کرده اند که به نحو احسن از آنها استفاده کنم. به طور مثال، هرگز در مقابل ظلم، مظلوم واقع نشوم و هرگز اجازه ندهم کسی به ناحق، حق من را بخورد. اگر جایز بود حتی با عصبانیت و پرخاش هم که شده باید حق را گرفت،

همانطور که پیامبران الهی به آن دستور داده اند که هرگز نباید در مقابل ظلم، سر خم کرده و سکوت کرد همه ی این ها را گفتیم و الگوها و قهرمان های زندگی را بشمردیم اما در نهایت می گویم که دگر خدا و معصومان الهی را الگوی اصلی خود قرار دهیم.

بسیاری از کارها با اصول اخلاق و رفتار پیش خواهد رفت و یاد خدا و ناظر بودن خدا در تمام لحظات زندگی در این راه آنچنان قدرت و آرامش را در قلب هایمان سرازیر خواهد کرد که می توانیم با خیالی راحت و توکل به آن و با یاری از الگوهای مدنظر،

زندگی را در مسیری درست و راهی هموار ادامه دهیم و از زندگی در کنار گذراندن روزهای سخت و آسان لذت ببریم، به گونه ایی که به خط آخر دفتر زندگی خود رسیدیم، پشیمانی و حسرت مانع ادامه ی راهمان نشود و بلکه با امید و لبی خندان با خود بگوئیم، نقطه سر خط و دوباره ادامه زندگی…

انشاء با موضوع آزاد درباره قهرمان و الگو من

دیدگاه ها 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *