شعر در مورد کدو ، تنبل و حلوایی از مولوی و شاعران بزرگ همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
از باده کشان مجوی تدبیر
عقلی به سر کدو نباشد
چون غنچه خموش باش صائب
تا باعث گفتگو نباشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چو کدو پاک بشوید ز کدو باده بروید
که سر و سینه پاکان می از آثار تو دارد
خمش ای بلبل جان ها که غبارست زبان ها
که دل و جان سخن ها نظر یار تو دارد
جستحو کنید در سایت : اشعار رضا حسنوند ؛ شعر های طنز رضا حسنوند شاعر لک لرستانی سنگک نامه
راست بگو به جان تو ای دل و جانم آن تو
ای دل همچو شیشه ام خورده میت کدو کد
و راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن
چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حلق کدو بگیر و به غلغل در آورش
دشمن بهل، که میزند از دور بقبقی
بی سرو قامتی منشین بر کنار گل از من
تو راست گوش کن این حال مطلقی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خفت کش خیالی باد سرت حبابیست
تا کی حریف بودن با این کدو بدریا
علم و فنی که داری محو خیالش اولیست
کس نیست مرد تحقیق بشکن سبو بدریا
جستحو کنید در سایت : اشعار حسین غیاثی ، دانلود مجموعه شعر های حسین غیاثی
رستن زقلزم وهم از سرگذشتنی داشت
یاس این کدو بخود بست تا زندگی شنا کرد
دست ترحم کیست مژگان (بیدل) ما
بر هر که چشم واشد پیش از نگه دعا کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در قلزم تقدیر که تسلیم کنار است
کشتی و کدو صورت امواج خطر شد
چون ماه نو آنکس که بتسلیم جبین سود
هر چند که تیغش بسر افتاد سپر شد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نیست این بحر بی شنای حباب
سر بی مغز هم کدو دارد
رنگ گل بیتو بی دماغم کرد
خون این زخم تازه بو دارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیگانه است مشرب فقر و غنا زهم
ساغر نگشت کشتی و مینا کدو نشد
(بیدل) چو شمع ساخت جبین نیاز ما
با سجده ئی که غیر گدازش وضو نشد
جستحو کنید در سایت : اشعار حسین صفا ، برای چاوشی و صفا در آلبوم ابراهیم و مریض حالی
پوچست سر بسر فلک بیمدار مغز
چون شیشه زین کدو مطلب زینهار مغز
راحت کند بسختی ایام نرم خو
از استخوان بخویش برآرد حصار مغز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زین ورطه نرسته است کسی بی سر تسلیم
زان پیش که کشتی شکند فکر کدو کن
از قطره گم گشته همان بحر سراغست
هر گاه که یادم کنی اندیشه او کن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خلقی بزحمت سر بیمغز مبتلاست
با این کدو تو نیز شنای شراب کن
پیری چو صبح شبهه آثار زندگیست
این نسخه را بنقطه اشک انتخاب کن
جستحو کنید در سایت : اشعار حسین جنتی ، شعر دانشگاه اصفهان و خواجه دزد و از زبان مومیایی
حیی که بقدرت سر و رو می سازد
همواره هم او کار عدو می سازد
گویند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می سازد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در مردم بی مغز سرایت نکند حرف
رنگین نکند باده گلرنگ کدو را
فیض دم خط چون دم صبح است
سبکسیر از دست مده فصل بهاران لب جو را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چون کدو نیست شیشه در بارم
نکند خرد، زور باده مرا
نه چنان بر سخن سوارم من
که توان ساختن پیاده مرا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
… به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست
حافظ