شعر در مورد صلح افغانستان ، شعر در وصف سرباز افغانستان همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
باری فرا رســید نوبت آن اقتدار ما
افسانه شجاعت و لاف و شعار ما
آباد شد وطن، خانه و آینده پرفروغ
جام جم جهان نما از ابتکار ما
چه بود دلیل کمک یوروپ و امریکا
بدون شک درایتی بهر گذار ما
اینیک شعاربودکهجای سلاح قلم بگیر
یاهم که طرح وشیوه یی بهر شکار ما
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بس اهل تدبیریم که چهل ملت اندرین
مانند اسپ تازی به پشت است سوارما
هرسوصدای وحدت و صلح و صفاست لیک
وقت عمل نکردیم جز به قوم و تبار ما
هرروز ائتلاف و تیم و هر روز حرف نو
شرمی که نیست از گذشته ناپایدارما
در وقت انتخاب و تقلب و فکـر رای
نقش به آب گذشت همه قول و قرار ما
با این همه تلاش ها که بیهوده کردهایم
معلوم نشد ذره یی پیشرفت به کار ما
حس داریم آنکه چو کوه پشت ملتیم
تمثال آن که در دهکدهیی قریهدار ما
جغرافیا و کشـور و مردم و اختیار
گویا بهدست ماست چو مالالتجار ما
مس و طلا و لعــل درخشنده وطن
با سختی اش بکرد پوره پول قمار ما
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
صد سالگذشت و عمر گرانمایه سررسید
اما نــشد پدید اندکی شرم و وقار ما
جهل و تعصب جنگ واز آن هم مهمتر
سه تا دو تا گــــرفتن زن افتخار ما
عامل آنچه که گفتید نه آییم و حیف
بر دست اجنبی بود تار فسار ما
خوشخدمتی کردیم و حاصل چنین شد
خاری رسید جای گلی در بهار ما
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من نه تاجیکم نه پشتون، نی هزاره نه ز ترکم
نی ز ازبک، نه بلوچم نی ز ایماق سترگم
من به مذهب نی ز سنی، نی ز شیعه، نه ز سیکم
نی دورنگم، نی دروغم، نی فسادم، نی شریکم
نی شمالی، نی جنوبی، نه ز غربم، نه ز شرقم
نی ز کوی فتنه پیشان، نی پی تشویق فرقم
نی بفکر جنگ لفظم، نی بفکر تهمت و شر
نی زر اندوزم، نه نوکر، نی کلاه فتنه بر سر
خطه ام افغان ستانست، خاک ان از من سراسر
ما همه افغان و افغان سر بر سر با هم برابر
رود و دریایت خروشان، کوهسارت با جلالند
فصل هایت بی نظیر و مردمانت با کمالند
پاک بادا خطه من از کف شر و شرارت
مرده بادا هر که بردست صلح میهن را بغارت
خاک بادا بر دو چشمی کو ندارد تاب دیدن
دست مایان را چو زنجیر، متحد، با هم پریدن
مرگ بر خصمت همیشه، شاد زی بی درد ماتم
دور بادا از وجودت تکه های راکت و بم
سبز بادا، سبز بادا، نام تو بر جسم و جانم
زنده بادا، زنده بادا، کشورم، افغانستانم
شعر از لینا روزبه حیدری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ماییم لالههای زردی در این بوستان صلح
بارانی هم نباریده بر ما از آسمان صلح
آواره و مهاجر و بی خانمان هنوز
ویرانه و خراب خانه ما از فقدان صلح
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ماییم جنگ و دهشت و تزویر و انفجار
گیریم به هر معضلی در این جهان صلح
از دانش و ترقی و فرهنگ و رشد چنان
دوریم و جا مانده ایم از کاروان صلح
تحصل کرد دیگران زمنابع غنی و ما
ناکام هردو صحنه ایم و امتحان صلح
آتش بس و آشتی ما فتنه و فقط
یک روز دو روز بوده ایم ما میزبان صلح
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
این ملتی که داد هزاران جوان و پس
آخرچرا نمیرسد به ما آب و نان صلح
تشنه برای صلح و دلداده همچنان
صادق و صاف ملتیم از رهروان صلح
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در این زمین زاده ایم و جان گرفته ایم
بهتر ز مردم ما نیست کسی پاسبان صلح
طرح زنو ریزیم و گلشن بی افکنیم
گویا که میرسد از راه عاشقان صلح
باهمت و شجاعت و از دل قدم نهیم
آهسته و دقیق از پی این ساربان صلح
بایسته نیست توقف و ما در تحرکیم
با نسل نو به پیش بسوی زمان صلح
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
واعظ بگفت که باشعر نشاید رسید به صلح
شعر است غزل و نغمه و ما بلبلان صلح
نفرت ز جنگ داریم و از ظلم خسته ایم
مشتاق، بیقرار و از ته دل خواهان صلح
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
باید سریع گذشت ز بمبست و جاده ها
در فرصت که داد به دست جوان صلح
ارشاد مکتوب است که با همدیگر زنیم
چنگی به اتحاد و حدت و بر ریسمان صلح
کاغذ به سر رسید و مرکب تمام گشت
از بس که نظم نوشتیم از زبان صلح
خواهم نوشت شعر و حتی ز خون دل
تا آن دمی برسیم ما به آرمان صلح