شعر در مورد تعصب ، شعر در مورد تعصب بیجا و کورکورانه ، شعر در مورد غیرت و غرور در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
زمین له شده زیر گام های تکبر
مشامش ز بوی تعفن پر
سینه ای لبریز بغض
به آستانه یک فوران بزرگ رسید
باز از زمین پرسیدم:
زمین منتظر کدامین گام تکبر هستی؟
منتظر کدامین جرقه هستی؟
پاره کن پوستین صبر را
به کام فرو بر دیو خونین لب را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم
ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به تعصب مگوی دشنامش
جز به حسن ادب مبر نامش
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد راه ، عشق رفتن و راه درست و خوشبختی و جاده
غیرت حسنش چو بجوش آورد
دست تماشائی یوسف برد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از درون زنگ تعصب بزدای
بر خرد راه تأمل بگشای
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز خاک آفریـــــــدت خداوند پاک
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گاه نابرده سوی معنی پی
خرده گیری ز تعصب بر وی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گل به گلچین دست داد و بلبل از غیرت نسوخت
عشق بی غیرت برآید، حسن چون بیباک نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حسد تا کی تعصب چند اگر درد دلی داری
نیاز زاهدان بیخبر کن درد دینی را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
یار را با غیر دیدن مرگ اهل غیرت است
غیر بی غیرت درین معنی کسی را نیست شک
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از تعصب جاهلان دین هدا را دشمن اند
عاقبت در جنگ این کوران عصا خواهد شکست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو
دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
علما را ز پی وعظ و خطاب
جگر از بهر تعصب به دمست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آه ازان روزیکه استغنای غیرت زای عشق
خاک صحرا بر سر دیوانه نشکست و نریخت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شره لقمه آن چنانم کرد
کز تعصب شدم به یک ره فرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کباب غیرت آن رهروم که همچو ثمر
بپاشکستگی رنگ تا رسیدن رفت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من از تعصب دین دشمن ترا کافر
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد سلام ، سلامتی و سلام بر عشق و صبح بخیر
از دور باش غیرت خوبان حذر کنید
گل خارها نشانده به آزار عندلیب
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر تعصب می کنی از بهر این
نیست انصافت بمیر از قهر این
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم
دل هم رمیده است زما از هراس ما
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در تعصب می زند جان تو جوش
مرتضا را جان چنین نبود خموش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بیک پرواز خاکستر شدیم از شعله غیرت
سلام توتیای ماست چشم آشیانها را
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو تعصب کن که ایشان مردوار
هر دو جان کردند بر جانان نثار
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تا کجا بی غیرت دین زیستن
ای مسلمان مردن است این زیستن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
می مکن حکم و زفان کوتاه کن
بی تعصب باش و عزم راه کن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تو نیز ار تعصب کنی همچنان
نمایی، که پیشت تکبر کنان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تدبیر تو چیست؟ بغض با حب کردن
با هستی خویشتن تعصب کردن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است
به تبسم دهنت غیرت تنگ شکر است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سالها در جهل و ظلمت رفته ای
وز تعصب گرد دوزخ تفته ای
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز غیرت رخ او آفتاب خواست ز چرخ
فرو فتد، که ذنب آفتاب را بگرفت
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد
ساختند از پی هر قطره حصاری ز سفال
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جلوه فرهاد بین کز غیرت آن خسروان
نام خود نقش نگین لعل شیرین کرده اند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شاه واقف گشت از ایمان من
وز تعصب کرد قصد جان من
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد شراب ، و می و مستی و خوردن شراب ناب انگور
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خسرو آن شب که به کوی تو رود از غیرت
سایه خویش به مهتاب نبیند هرگز
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
تعصب را کمر در بسته چون شیر
شده بر من سپر بر خصم شمشیر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زمین را بهره زان پا و سرم دور
به غیرت هر دم از خاک سرایش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
عرفی چه خروشی که فلان گمره شد
آگه کنمت که بایدت آگه شد
چون ما و تو بسیار تعصب کیشان
ملزم نشدند وگفتگو کوته شد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چند غرور ای دغل خاکدان
چند منی ای دو سه من استخوان
پیشتر از ما دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاه ببین تا چه بود
سود بد اما بزیان شد چه سود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای گرفتار تعصب مانده
دایما در بغض و در حب مانده
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گرچــه ای دوســــت غرور دلــــــت احســــاس مـــرا درک نکـــرد…
آفریــــن برغـــم عشــــقـــت کــه مرا ترکـــ نکرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر تو لاف از عقل و از لب می زنی
پس چرا دم در تعصب می زنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ما بدهکاریم به یکدیگر
و به تمام ” دوستت دارم” های ناگفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماند
و آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم که منطقی هستیم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بهر جمعی عیب جویان بستم این احرام دوش
کز تعصب چست بر بندم میان خود به هجو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
پا چو به کویت نهم غیرت کوی ترا
سرمه دیده کنم خاک کف پای خویش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟
مرا در حلقه اهل ریا مگذار ای ساقی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ز غیرت دو لبم جان و دیده خون گردند
چو آستانه تو بوسه جای خویش کنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
برفته از دل من نقش غیرت از غیرت
درون مسکن دل عشق تو نمود سکون
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ناگهان گر گشت کویت می کنم
چشم من در غیرت است از پای من
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ساز ، تار و سه تار و آواز و ساز زدن از حافظ و مولانا
گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست
غیرت معشوق دایم بیش ازوست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من که از خود بر تو غیرت می برم
چون توانم دیدنت با دیگری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد
زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
برای بودنِ با تو غرورم پایمال شد
تو هم اندکی احساس بگذار
مساوی که نمی شویم
حداقل به من نزدیک شو
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آفتاب و سرو غیرت می برند
کآفتابی سروبالا می رود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
وگر برد باری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در دیده ز بیم غیرت تو
اکنون نه سناییم سنانم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
از طراز آستین بدخواهش
غیرت دین غیار خواهد کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
همه راهش خراب کرد وخلاب
چشمم از بهر غیرت کامش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
در شرع شریف اهل غیرت
نان بهتر از آبرو نباشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نعره برداشتم به بوی وصال
آتش غیرت آب کارم برد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
ورنه غیرت دمم فرو بستی
ناله هر دم هزار داشتمی
جستحو کنید در سایت : شعر در مورد ذات خراب و بد و لعنت بر ذات خراب از حافظ و سعدی و مولانا
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خویش را کارنامه خواهم ساخت
غیرت روزگار خواهم شد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آرزوهای مرا غیرت تو
مجتمع تا شده بشکست بهم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
گر نبدی غیرت آن آفتاب
ذره به ذره همه ساقیستی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی
از غایت غیرت تو نگذاشتمش
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
آدمی غــــــرور و تعصبش را خیلی زیاد،
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش دوست می دارد،
حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد،
چه قدر دوســتت دارد !
و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بی تکبر دستانم
در انتظار هیچ ند
در پوچی
احساس خشک
دستانی
که بی رقص هم
شادند
دستانت را می فشارم
بی تکبر
در انتظار
لبخند مهر …
” alt=”شعر در مورد تعصب ، بیجا و کورکورانه و غیرت و غرور از حافظ و سعدی و مولانا” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/24-1.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/24-1.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/24-1-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2019/11/24-1-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />
به تعصب
مگوی دشنامش
جز به حسن ادب
مبر نامش
از درون زنگ
تعصب بزدای
بر خرد راه
تأمل بگشای
.
گاه نابرده
سوی معنی پی
خرده گیری
ز تعصب بر وی
.
حسد تا کی تعصب چند
اگر درد دلی داری
نیاز زاهدان بیخبر کن
درد دینی را
.
از تعصب جاهلان
دین هدا را دشمن اند
عاقبت در جنگ این کوران
عصا خواهد شکست