جدید ترین عناوین خبری امروز
جالب فا

توجه: رمز عبور شما به صورت اتوماتیک به ایمیل شما ارسال خواهد شد.

  • admin
  • 6 دی 1400
  • 10:46 ق.ظ

شعر در مورد اسم بهنام

شعر در مورد اسم بهنام

شعر در مورد اسم بهنام ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم بهنام همگی در سایت جالب فا.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد اسم بهنام

باید گریخت
از این تن مرده من
این من بودم که باختم
خود را و تو را و عشق را
باید گریخت
از این من برده من
بهنام کثیف برو
دور شو از من
بسوز
دود شو از تن
تا خود را بیابم
از بعد از خود بیخودم
از بعد از این مخمصه
خدای مهربان
بسوزان مرا
بسوزان
اخم کن مهربان
اخم کن
حاضر است تن برای سوختن
حاضر است لب برای دوختن
زخم کن
زخم کن
مرا از این غمستان ببر
مرا به آینده ببر
مرا به سرد ترین غروب زمستان ببر
تهی کن مرا
تا پر شوم از آنچه باید

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا در مورد اسم بهنام

درد می کند وای قلب قناری
تهی تر از همیشه بهنام
در انتظار بهاری
این مردم جز مرگ چیزی را
در نمی یابند
خروش خموش خاطرات لعنتی من
آه
سقوط و فرود ومرگ تدریجی تن
آه
باز هم بغضم که هرگز جرات ترکیدن را نیافت
باز هم تو که هرگز فرصت دیدنت را نیافت
چشمان پوسیده ام
بوسیده ام
اما لب مرگ را
آه من هنوز زنده ام و مرده ام
اینهمه عشق را با خود به عمق گناهان ترسناکم برده ام
آه باز هم سوختم که
نگاه لرزانم را دوختم به
اوج نیستی چشمهایت که بودند
مثل دو تنگ بلور
تنهایی را زمن ربودند
اینگونه
همینگونه که پیش میروم
به چشمانت خواهم رسید
گریه کن
با اشک چشمانت بشوی مرا
قلم من نا توان است
بگوی مرا

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد قاصدک ، جمله و متن زیبا درباره قاصدک و آرزو فریدون مشیری و شاملو

شعر قشنگ در مورد اسم بهنام

بهنام نوجوانی است با روح آسمانی
چالاک و سبزه رو با لبهای ارغوانی
پائین پای این شهر پای کُنارسبزی
در انتهای غربت بی نام و بی نشانی
در پای درس عشقش مردان بیشماری
تدریس عشق میکرد آری ز نوجوانی
آن نوجوان کوچک در این زمین خاکی
تمرین عشق میکرد با عشق قهرمانی
هر وقت توی کوچه می آمد عمه می گفت!
برکت دهد خدا بر این جان و این جوانی
خون عزیز بهنام اتمام حجتی بود
با رد خون خود گفت این خط و این نشانی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر عاشقانه در مورد اسم بهنام

خیالــت در دلــــم می رقصد آرام
چه حسی با تو همراه است بهنام!

چــه بی مقـــدار شد در من منیت
به یـــمن این نیــاز نــــــا بهنگام

مرا می سوزد این عشق تب آلود
کجــایــی ای امـــیدم ای دلارام؟

دلم را با کدامین عشـــــق کردی
چنین پاسوز عشقی بی سرانجام؟

به عاقل گو ننوشد باده ی عشق
که مهلک شوکرانی دارد این جام

کمی ابــری شده حجــم وجــــودم
چه حسی با تو همراهست بهنام؟!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد اسم بهنام

سنگربان شهر ناسپاس من! برخیز!

برای ناصرحجازی

برخیز و قفسی ساز تورش همه طلا

برخیز که اندر شهر کوته قامتکان

سربلندی کرده خطبه ،در غوغای لکنت و فاخته

به نامردمیان بی حافظه ی شهر

پیچکی که به پای سرو میآویخت

شهر بی خاطره ی من

و قوم سپاس ناکرده ی من

برخیز که کسری را کدام طاقت بی رمق

بپا دارد ز افتادن و جان دادن

اگر افتاده بیند از پا سرو را

تو را،سر و تن سرو من!

برخیز که بوی خواب و الرحمن ز من خیزد

کلنگی سازدم گور و به گورم یکی گورکن ،یکی دشمن

که بگریزد ز آوازش تن بیجان

شباهنگام به گورم خاک می ریزد

که دنیا می شود گوری اگر سروی فتاده بینم

و تو تنها سرو این خاکی

و سرو به خاک افتادن را ندارد اندر یاد هرگز

برخیز و فریاد بر نان چرک لیسان برکش

که دشت پر گشته از پلشت جسمان و بد اسمان

و آشفته تر بنما خواب بدبونفسان را

اگر در قلعه گاه کهنه ی کوته قدان

جز نقاب و جز نقاب هیچ هیچی نزاد هرگز

تو بر خیز و بگو از اوج سروقد خویش

بگو قاب عقاب جای نقاب نباد هرگز

بهنام درزی بورخانی

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد لبخند تو ، متن و دوبیتی و جملات مثبت درباره لبخند دختر و عاشقانه

بهترین شعر در مورد اسم بهنام

سنگربان شهر ناسپاس من! برخیز!

برای ناصرحجازی

برخیز و قفسی ساز تورش همه طلا

برخیز که اندر شهر کوته قامتکان

سربلندی کرده خطبه ،در غوغای لکنت و فاخته

به نامردمیان بی حافظه ی شهر

پیچکی که به پای سرو میآویخت

شهر بی خاطره ی من

و قوم سپاس ناکرده ی من

برخیز که کسری را کدام طاقت بی رمق

بپا دارد ز افتادن و جان دادن

اگر افتاده بیند از پا سرو را

تو را،سر و تن سرو من!

برخیز که بوی خواب و الرحمن ز من خیزد

کلنگی سازدم گور و به گورم یکی گورکن ،یکی دشمن

که بگریزد ز آوازش تن بیجان

شباهنگام به گورم خاک می ریزد

که دنیا می شود گوری اگر سروی فتاده بینم

و تو تنها سرو این خاکی

و سرو به خاک افتادن را ندارد اندر یاد هرگز

برخیز و فریاد بر نان چرک لیسان برکش

که دشت پر گشته از پلشت جسمان و بد اسمان

و آشفته تر بنما خواب بدبونفسان را

اگر در قلعه گاه کهنه ی کوته قدان

جز نقاب و جز نقاب هیچ هیچی نزاد هرگز

تو بر خیز و بگو از اوج سروقد خویش

بگو قاب عقاب جای نقاب نباد هرگز

بهنام درزی بورخانی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

زیباترین شعر در مورد اسم بهنام

مادر

قلمم آبی و دستم قرمز
بدنم همچون دفتر نقاشیه یک کودک
سراسر رنگیست!
شعر امروز منم ، صنمی خاص دارد
آه ، آری امروز مادرم مهمان است!
تا به کی ما میهمان ، او میزبان
من همی می خواهم امروز تقویم بگردد به جهان!
مادرم این شعرم با همه سستی و کمی تقدیم تو باد!
و بدان بهنامت دل به عشقت دارد
و من که خوب میدانم با همه سختی ها
دل به راهم دادی!
و من یک دنده ،تخس و لجوج!
مادرم یاد داری ایام را
آن کلاس دوم ، و من کودک را!
به تو گفتم بس است! هر چه خواندم بس است!
من الان میدانم فارسی را ! و این که نان خوب است!
تو به من گفتی: بهنامم!
نان خوب است ، ولی اندیشه نان عالی تر!
و هزاران اذیتت کردم من
ولی آن لبخند ملیح نرفت از گوشه لب
مادرم؛ای گل من روزگارت خوش باد!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

جدیدترین شعر در مورد اسم بهنام

دوباره زندگی آوازی سر داده است
و می گوید ۲۴ مرداد است!
تنی خسته ،تنی مجروح،تنی از سر به پا بی روح
منی رنجور،منی غمگین
منی بی میمم و گه ننگین
اگر جنگ است این روزها،پر از درد است این روزها
اگر در اوج گرما سرد است،یا که از روی عادت تقویم بی برگ است
صدا در اوج فریاد آهنگ است،برای درد و دل یارمان سنگ است
گهی منگی و گه گیجی و یا چیزی
شکایت کردو ناله ای وا شد و گفت و گفت ولی
نشنید آنکه باید می بود و می دید.
چرا در اوج پر پوشی نمی شود عریان شد؟؟
یا که در شادنوشی مثل نوزادی گریان شد؟؟
اگر اینطور بود من هم می گفتم:چطور بودم؟؟چطور هستم؟؟چطور باشم؟؟
منم آواز عندلیب می خواندم به اوج آسمان می راندم
و گاهی دست بر ابر می کشیدم،با خود سوغات می بردم
و حتما این سوغات در شهر ما گم بود
همان ابری که تا دیروز مه بود.
آه صدایی بود نشنیدی؟
آری دوباره زندگی آوازی سر داده است و می گوید ۲۴ مرداد است!

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جشن شکوفه ها ، متن و دکلمه و آهنگ کودکانه جشن شکوفه ها کلاس اول

شعر درباره اسم بهنام

کنفرانس ویزویز!!!

در اتاقم امروز خبری
پشه ها جمع شده اند ، صد و پنجاه نفری! زن و مرد!
کنفرانس است امروز نامش ویزویز!
پشه پیر که از همه پخته ترست
تا به امروز هزار و صد پنجاه و دوبار خون خوردست!!!
رو به حضار سلام
همه حضار کف و سوت و ویزویز!
پشه پیر گفت بس است!
کنفرانس امروز راجب حق پشست!
جنگ با پشه کش ، قرص پشه!
نابودیه پشه بند!
تا به کی ما باید له بشویم؟!
تا به کی از سر ترس شب ها خون بخوریم؟!
خون سالم کجاست؟ هپاتیت،ایدز چرا؟!
شور و شوقی به پا شد اینجا
همه حضار کف و سوت و ویزویز!پشه پیرنیز جوگیر شد!
سخنانش همه از پی هم سر ریز شد!
خون چینی تا کی؟!
سانسور فیلم پشه!
حسرت یک نیش بلند!
چرا نابودیه ما یک کف دست؟!
پشه ها را چه شدست؟!!!!!
همه حضار کف و سوت و ویزویز!
من سراپا حیرت! که اتاقم چه شدست؟!
چاره کار پشه کش!
به سوی پشه پیر که اکنون در اوج است!
او خود به پشت و همه حضار رو به جلو!
من و شلیک سلاح!
پشه پیر رو به هوا!
همه حضار کف و سوت و ویزویز!!!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا درباره اسم بهنام

کنفرانس ویزویز!!!

در اتاقم امروز خبری
پشه ها جمع شده اند ، صد و پنجاه نفری! زن و مرد!
کنفرانس است امروز نامش ویزویز!
پشه پیر که از همه پخته ترست
تا به امروز هزار و صد پنجاه و دوبار خون خوردست!!!
رو به حضار سلام
همه حضار کف و سوت و ویزویز!
پشه پیر گفت بس است!
کنفرانس امروز راجب حق پشست!
جنگ با پشه کش ، قرص پشه!
نابودیه پشه بند!
تا به کی ما باید له بشویم؟!
تا به کی از سر ترس شب ها خون بخوریم؟!
خون سالم کجاست؟ هپاتیت،ایدز چرا؟!
شور و شوقی به پا شد اینجا
همه حضار کف و سوت و ویزویز!پشه پیرنیز جوگیر شد!
سخنانش همه از پی هم سر ریز شد!
خون چینی تا کی؟!
سانسور فیلم پشه!
حسرت یک نیش بلند!
چرا نابودیه ما یک کف دست؟!
پشه ها را چه شدست؟!!!!!
همه حضار کف و سوت و ویزویز!
من سراپا حیرت! که اتاقم چه شدست؟!
چاره کار پشه کش!
به سوی پشه پیر که اکنون در اوج است!
او خود به پشت و همه حضار رو به جلو!
من و شلیک سلاح!
پشه پیر رو به هوا!
همه حضار کف و سوت و ویزویز!!!

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر قشنگ درباره اسم بهنام

دخترک می داند
سحر خود را و از آن آگاه است
حالت چشمانش، وهم آلود
لحن بی احساسش، همه گیر و زیبا
بازی دلبرکانه دارد
او خوب می فهمد چه کند
که چطور در پس پرده تو را به حصاری بکشد
به عرشت ببرد
و به این فکر کند که تو را عاشق کرده!
آخرش در ته روز
خسته از دلبری روزانه
در غروب جمعه
می ترسد
با خودش می گوید
نکند دگر آن چشم فروغی نکند؟
نکند جادویم دگر راهی نبرد؟
دخترک در جسم خودش زندانیست
به خیال خامش احساس
متاع ارزانیست!
ولی افسوس که او افکارش گم شده است
راه بس تاریک است
دخترک می داند…

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جشن آب ، ایده و سرود و شعر کودکانه برای جشن آب کلاس اولی ها

شعر عاشقانه درباره اسم بهنام

دخترک می داند
سحر خود را و از آن آگاه است
حالت چشمانش، وهم آلود
لحن بی احساسش، همه گیر و زیبا
بازی دلبرکانه دارد
او خوب می فهمد چه کند
که چطور در پس پرده تو را به حصاری بکشد
به عرشت ببرد
و به این فکر کند که تو را عاشق کرده!
آخرش در ته روز
خسته از دلبری روزانه
در غروب جمعه
می ترسد
با خودش می گوید
نکند دگر آن چشم فروغی نکند؟
نکند جادویم دگر راهی نبرد؟
دخترک در جسم خودش زندانیست
به خیال خامش احساس
متاع ارزانیست!
ولی افسوس که او افکارش گم شده است
راه بس تاریک است
دخترک می داند…

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعری درباره اسم بهنام

دخترک می داند
سحر خود را و از آن آگاه است
حالت چشمانش، وهم آلود
لحن بی احساسش، همه گیر و زیبا
بازی دلبرکانه دارد
او خوب می فهمد چه کند
که چطور در پس پرده تو را به حصاری بکشد
به عرشت ببرد
و به این فکر کند که تو را عاشق کرده!
آخرش در ته روز
خسته از دلبری روزانه
در غروب جمعه
می ترسد
با خودش می گوید
نکند دگر آن چشم فروغی نکند؟
نکند جادویم دگر راهی نبرد؟
دخترک در جسم خودش زندانیست
به خیال خامش احساس
متاع ارزانیست!
ولی افسوس که او افکارش گم شده است
راه بس تاریک است
دخترک می داند…

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بهترین شعر درباره اسم بهنام

دخترک می داند
سحر خود را و از آن آگاه است
حالت چشمانش، وهم آلود
لحن بی احساسش، همه گیر و زیبا
بازی دلبرکانه دارد
او خوب می فهمد چه کند
که چطور در پس پرده تو را به حصاری بکشد
به عرشت ببرد
و به این فکر کند که تو را عاشق کرده!
آخرش در ته روز
خسته از دلبری روزانه
در غروب جمعه
می ترسد
با خودش می گوید
نکند دگر آن چشم فروغی نکند؟
نکند جادویم دگر راهی نبرد؟
دخترک در جسم خودش زندانیست
به خیال خامش احساس
متاع ارزانیست!
ولی افسوس که او افکارش گم شده است
راه بس تاریک است
دخترک می داند…

جستحو کنید در سایت : شعر در مورد جشن عاطفه ها ، سرود و عکس نوشته و متن مناسب جشن عاطفه ها

زیباترین شعر درباره اسم بهنام

برای من عمری گذشته است
چه شبهای بی پایان
و چه روزهای سخت و دلگیر
انگار که بهارم رفته است
رسیده خزان و برگ ریزان است
و تو را ندیده ام
برگها زیرپاهایم فریاد میکشند
ناله میکنند و آه میکشند
ومن به یاد جوانیم می افتم
گویی همین دیروز بود
وقتی خزان می آمد باغچه دلم سبز میماند
تا تو بیایی
و تو یک حس بهاری بودی
می آمدی با یک باغ پرازگل
چگونه باید تحمل کنم ندیدنت را
چگونه؟؟؟؟؟؟؟

” alt=”شعر در مورد اسم بهنام ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم بهنام” width=”550″ height=”293″ data-src=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/45-1.jpg” data-srcset=”https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/45-1.jpg 550w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/45-1-180×96.jpg 180w, https://parsizi.ir/wp-content/uploads/2020/01/45-1-120×64.jpg 120w” data-sizes=”(max-width: 550px) 100vw, 550px” />

شعر می گویم تو را مست غزلخوانی کنم

پیش چشمانت کمی گیسوپریشانی کنم

خشکسالی می شود وقتی نمی باری به من

دوست دارم با تو احساس فراوانی کنم

.

مَرد خوب قصه هایم، کاش بشناسی مرا

من زنم، باید خودم را در تو قربانی کنم

آسِمانی صافم و هرلحظه دنبال توأم

ابری ام کن تا تو را هر روز بارانی کنم

.

از قفس های رهایی با دو بال خسته ام

می گریزم تا خودم را در تو زندانی کنم

پا به دنیایم نهادی تا گران سنگی کنی

من به دنیا آمدم تا عشق ارزانی کنم

.

خوش نشستی دردلم بنشین و دیگر پا نشو

گرمی شبهای سوزانم بمان سرما نشو

چشمه ای جاری کنار کلبه قلبم بمان

دورتر از این نباش و در ره دریا نشو

یاور و یار شکیبای همین امروز باش

داغ آه خاطرات تلخ فرداها نشو

مهربانی پیشه کن بخشنده و دلسوز باش

مرد خوب قصه باش و گرگ و بی پروا نشو

.

چقدر اشتباه می کنند اون هایی که می گن:

مرد باید بلند قد باشه…

مرد باید چشم ابرو مشکی باشه…

مرد باید ته ریش داشته باشه…

من که می گم:

مرد باید باوجود همه ی ی غرورش،مهربون باشه…

باوجود همه ی ی لجبازیش، وفادار باشه…

باوجود همه ی ی خستگی هاش،صبور باشه…

باوجود همه ی ی سختی هاش،عاشق باشه…

مرد باید محکم باشه…

باید تکیه گاه همسرش باشه…

دیدگاه ها 0
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x